❤️بسم رب العشق❤️ آرزوی دست هایم....🕊 بدون کمترین حرفی کنار مادرم نشستم مثل همیشه😌... پروین صبحونه رو روی میز چید و من شروع به خوردن کردم که یسنا وارد آشپزخونه شد😪.سلام بلند بالایی به مامان کرد _سلااااااااااامممم مامان گلممم _سلام دختر قشنگم و بی توجه به منو پروین جون رفت و نشست روی میز و پاهاشو تکون میداد..بعد مدت کوتاهی ، لباشو برچید و با ناز گفت: مامانییییی ببخشید گلدونو شکستم اصلا حواسم نبود😢😓 مامان با لبخند بهش گفت: عیبی نداره دخترم😊 و بوسه پر مهری ب پیشونیش نشوند.. حالم از دیدن چنین صحنه ای بهم خورد همیشه در حسرت محبت هایه مامان به یسنا میسوختم ...😔 محبت هایی که حتی یه سر سوزنشم نصیب من نمیشد😓 منی که دخترش بودم هیچ وقت طعم محبت مادری رو نچشیده بودم😔 و فقط محبت های پروین جون بود که آرومم میکرد...😊 واقعا نمیدونم اگ پروین جون نبود چی ب سر من می اومد😟 غذامو که خوردم رومو کردم سمت پروین جون و ازش تشکر کردم _ممنونم پروین جونمم _نوش جانت دخترم بوسه گرمی ب دستاش نشوندم💋 و بی توجه به مادرم و یسنا از اشپزخونه اومدم بیرون ... @Shahadat_dahe_haftad کانال❣شهادت + دهه هفتاد❣