📕
برشی از کتاب عروس حاج غلامحسین
🖌داخل قبر را که نگاه کردم، یک لحظه همهجا برایم عوض شد. دیگر در این عالم نبودم؛ اصلا من خودم نبودم. از صحنهای که به اذن خدا و عنایت شهید میدیدم، ماتم برد.
قبر در برابر چشمانم یک اتاق بزرگی شد با نورافکنهای زیبا و نورانی. اتاق پسرم گلستانی بود پر از گلها و سبزههای زیبایی که دیگر هیچوقت نظیر آنها را در دنیا ندیدم؛ عظمتی داشت.
خدا میخواست نه بترسم و نه آن لحظه بقیه را از موضوع آگاه کنم؛
انگار خدا دلم را وسعت داده بود و میخواست جایگاه اسحاق را نشانم دهد که آرام بگیرم و اشک نریزم. گفتم:
«خدایا! هزاران بار شکرت. جگرگوشهم رو سپردم به خودت.»
خم شدم به طرف قبر و آهسته گفتم:
«شفاعتم رو بکن عزیزِ دلِ مادر!»
#برشی_از_کتاب #عروس_حاج_غلام_حسین
#حس_خوبِ_خواندن
انتشارات حماسه یاران | ناشر تخصصی جهاد و شهادت
🇮🇷
@hamasehyaran