درخانه ی دل جزتوکسی نیست ، مگر هست؟ جزعشق تـو در سر هوسی نیست ، مگرهست؟ دل کنده ام از عالم و از آدمیانش غیراز تو که فریادرسی نیست ،مگر هست ؟ آغوش تو تنگ است و دلم تنگ تر از آن آزادی من جز قفسی نیست، مگرهست؟ سیر است دل و چشم من از لذت دنیا جز اخم تو طعم ملسی نیست ، مگرهست هرچند بزرگ است جهان ، درنظر من اندازه ی بال مگسی نیست ، مگرهست؟ پاییز و زمستان و بهارم شده یک فصل از عمر عزیزم نفسی نیست ، مگرهست؟ بی تـو بخدا در تن هر شاخه ی خشکم انگیزه و شوق هـرسی نیست ، مگر هست؟ نگذار که خاموش شود شعله ی این عشق این عشق که عشق عبثی نیست، مگرهست؟ به هوای چشم مستت دل و دین به باد دادم تو به جان من چه کردی که گرفته ای قرارم... @hamsardarl