❤️🍃❤️
#ایدهخاطره
💬 یه بار خونه مادرشوهرم بودیم
خاله نامزدمم اونجا بود روبروم نشسته بود؛
من سرم پایین بود، قبلش داشتیم با هم
حرف میزدیم؛ بعد یهو گفت تازه بیدار شدی؟
گفتم نه خیلی وقته گفت صبحونه خوردی؟
گفتم آره بابا ناهارم خوردیم! گفت باشه پس
خدافظ؛ سرمو بلند کردم دیدم داشته با تلفن
حرف میزده با پسرش که خونه بوده😃
ینی قیافه مادرشوهر و خواهر شوهرم دیدنی
بود نمیدونستن بخندن یا گریه کنن از سوتیم
آخه بگو اون همه آدم تو چرا جواب میدی
@hamsardarry 💕💕💕