❤️🍃❤️   🎭🔪🚬 زدم زیرگریه. اشک هایم را پاک کرد و پرسید: آدرس خونتونو بلدی؟ سری تکان دادم و گفتم: نه لحنش مهربانترشد. پرسید:  اسمت چیه؟ مطمئنم آن لحظه اسمم را به خاطر داشتم. صورت پدرم و چشم های مادرم مثل یک شعر قشنگ  در ذهنم جاری بودند. 💭🌌 دوم خرداد هزاروسیصدوهفتادوهشت وقتی که  دزدیده شدم دقیقا پنج سال داشتم.⚰️ بعد از یک هفته که در اتاق انتهای باغ حبس بودم، گوگو آمد در را باز کرد. گفته بود اینطور صدایش کنم.  یک تکه نان  جلویم انداخت و گفت😬: - بخور +نمیخوام -تو هنوز آدم نشدی؟ +میخوام برم پیش مامانم -چرا نمی فهمی دیگه نمیشه +تو دروغگویی گفته بودی میبریم خونه مون ولی آوردی زندانیم کردی -تقصیرخودته اگه فرار نمیکردی... +ولم کن جیغ کشیدم و سعی کردم جسم نحیفم را از بین دستهای سردش بیرون بکشم اما تلاش بی فایده ای بود. هیچ وقت فکر نمیکردم یک زن بتواند اینقدر خشن باشد. دستهایم را با یک دستش محکم گرفته بود. چاقوی کوچکی از جیبش بیرون آورد.😱 بعد آرنجش را روی شکمم فشار داد و  دست چپم را به زور بالا گرفت . با چاقو یک خط کف دستم انداخت. بیشتر از آنکه دردم بیاید ترسیدم. خون از دستم جاری شد و من شروع کردم جیغ کشیدن. گوگو رهایم کرد و به طرف در آهنی هلم داد و گفت😏: تو نمیدونی  پلیسا چاقو دارن؟! خیلی بزرگتر از مال من، اگه  بری پیش پلیس از زیر چونه ات تا روی زانوت خط مینداره حالیت شد!؟ ادامه دارد . . ." @hamsardarry 💕💕💕