❤️🍃❤️ - تو پریروز این جوری و با همین لحن به من گفتی ؟ آلزایمر گرفتی ؟ زری که آرامش او را دید با ناز پشت چشمی نازک کرد و گفت: -خبه حالا تو هم ... اگه گفتی چی می خوام بهت بگم ... حسین پلکش را محکم به هم زد و جواب داد: -خدا می دونه چه درخواستی داری ... زودتر بگو می خوام بخوابم... زری که کاملا خود را به هدف نزدیک می دید با عشوه گفت: - اصلا نخواستم... اَه.. همان که خواست بچرخد و پشت به او کند بازویش در حصار انگشتان حسین قفل شد.. او خوب این مرد را می شناخت... @hamsardarry 💕💕💕