پدر یکی‌یکی داروهای همسرش را از متصدی داروخانه میپرسید و با انگشت‌هایش میشمرد. یکی یکی قیمت‌ها رو میپرسید تا مبادا حساب و کتابش به هم نخواند. و دخترش که از دیگران خجالت میکشید و گوشه‌ای ایستاده بود و آخرین شکستن‌های پدرش را در مقابل دیدگان مردم می‌دید.. این روزها باشیم. رمضان ماه خداست و بندگان خدا.. | عضوشوید 👇 https://eitaa.com/havadar_hosein