چون خمیری که به یک چانه شدن متهمم؛
بی تو در شهر، به دیوانه شدن متهمم!
بی تو یک کوپه ی فرسوده-قطارم متروک؛
با تو خارم که به مرجانه شدن متهمم!
مثل یک شاخه ی خشکی که پرستو گیرد،
همچو خشتم که به یک لانه شدن متهمم!
مثل تسبیح، که در مشت پر از خودخوری است،
پاره می گردم و بر دانه شدن متهمم!
گنبدت سمبل شمعی است که من چون مردم،
فاش بر جرئت پروانه شدن متهمم!
آب صحن تو همان الکل بی خود شدن است؛
شادم از این که به مستانه شدن متهمم!
گره از کار نمی گیری و می پندارم،
آشنایم که به بیگانه شدن متهمم!
آرزویم شده کاش آینه ها می گفتند:
پای گیسوی تو بر شانه شدن متهمم!
روح جامانده و یک پیکر برجامانده؛
چاره ای نیست به بیعانه شدن متهمم!
چون غزل-جاده سرانجام ندارم اما،
هر کجا هست به پایانه شدن متهمم!!!
#میثم_رنجبر
#شما_فرستادید
@Hayrani