هر شب اين موقع كه مى شود اين بنده تو از خواب برمى خيزد، وضو مى گيرد و به نماز مى ايستد. او در خلوت شب با تو انس مى گيرد، دعا مى خواند، اشك مى ريزد. هيچ كس نمى داند كه او چه لذّتى از اين نماز شب خود مى برد، وقتى كه او دست هاى خود را به سوى آسمان بلند مى كند و با تمام وجود تو را مى خواند، آرامش همه دنيا، مهمان قلب او مى شود، او ديگر تو را دارد، كسى كه تو را دارد غم ندارد. امّا امشب خبرى از اين بنده خوب تو نيست، امشب او خواب مى ماند، وقت نماز شب مى گذرد، ديگر سپيده صبح طلوع كرده است كه او بيدار شده است. او تا شب ناراحت است كه چرا سعادت گفتگو و مناجات با تو را از دست داده است، او نمى داند كه تو كارى كردى كه خواب بماند. كاش او سخن تو را مى شنيد، كاش او مى دانست كه خواب ماندن او، رحمتى از جانب تو بود. اگر اين بنده تو خواب نمى ماند، ديگر غرور او را فرا مى گرفت، خيال مى كرد كه كسى شده است و اين غرور براى او آفت بزرگى بود. تو بنده خود را دوست داشتى و نمى خواستى او دچار غرور بشود، براى همين كارى كردى كه او خواب بماند. 💖🌹💖🌹💖🌹💖🌹💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef