#مسیحاےعشق
#پارت_صدنودهفتم
:_الو سلام فاطمه..
:+سالم عز یزدلم،خوبی؟
:_قربونت برم.. خانم دکتر سرم درد میکنه...
:+عه،چرا عزیزدلم؟
:_هیچی ولش کن،تو خوبی؟
:+من خوبم ولی نگرانت شدم ...
:_خوبم خواهری،چه خبرا؟
:+خداروشکر،فدات بشم نیکی با زحمتای ما چطوری؟
:_چه زحمتی این حرفا چیه؟امانتی مادربزرگت با احترام به صحافی منتقل شد...
:+وای دستت درد نکنه،بین این همه دردسر خودت،این قرآن مادربزرگ منم اذیتت کرد...
:_نه بابا این حرفا چیه؟صحافی سرراه بود دیگه،منم بردمش...
بلند میشوم و سینی فنجان های خالی را به طرف آشپزخانه میبرم.
:+خلاصه شرمنده خواهر... نمی دونی اگه مادربزرگ ببینن چقدر خوشحال میشن... حالا گفت
کی تحویلش میده؟
شیر آب را باز میکنم و فنجان اول را میشویم.
:_قول داد کارش رو یه ماهه تموم میکنه..
فنجان را وارونه داخل آبچکان میگذارم.
فنجان دوم را زیر شیر آب میگیرم.
:+وای چقدر خوب...
:_آره خیلی... من رو قولش حساب کردم.. یه ماه یعنی تقریبا تا عید حل میشه...
فنجان دوم را کنار فنجان اول میگذارم و فنجان سوم را برمیدارمـ.
:+الهی قربونت برم نمیدونی نیکی چقدر خوشحالم..
:_وای فاطمه،از دل من خبر نداری... خیلی ذوق دارم.. ولی امیدوارم سرقولش بمونه...
:+آره منم همینطور...بازم یه دنیا مرسی خواهرجونی.. جبران کنم ان شاءالله.. کاری نداری؟
:_نه عزیزم... خداحافظ..
:+خداحافظ..
شیر آب را میبندم تا گوشی را از زیر سرم دربیاورم.
موبایل را روی کابینت میگذارم و دوباره آب را باز میکنم و فنجان سوم را میشویم.
اب را میبندم و برمیگردم که ناگهان مسیح را جلوی آشپزخانه میبینم.
حوله ی دست و صورتش را روی شانه اش انداخته و دستش مشت شده..
نمیدانم چرا برق خشم، و یا حتی غم در چشمانش میدرخشد.
:_پسرعمو...چرا اینجا وایسادین؟
هیچ نمیگوید...
فقط این بار به وضوح میبینم که پلک چپش میپرد.
:_راستش پسرعمو... من فکر میکنم یه کم تند..
صدای آرام و از قعر چاهش،میان کلامم میدود.
:+من سر قولم هستم...
:_چی؟
سرش را پایین انداخته... دوباره بلند میکند.
عصبی در چشمانم زل میزند.
رگ برجسته ی گلویش،نگرانم میکند...
بی حرف به طرف مبل میرود،دست میاندازد و کش را از روی دسته ی مبل برمیدارد.
کلافه دست در موهای خیس و بهم ریخته اش میکند وبلند نفس میکشد.
چشمانش را میبندد و باز میکند
:+سر قول یه ماهه ام هستم....
قبل از اینکه به خودم بیایم،قبل از اینکه چیزی بگویم،حتی قبل از اینکه فرصت فکرکردن
بدهد،در را باز میکند و سریع از خانه بیرون میرود.
خشکم زده...
مات و مبهوت مانده ام..
رفت...
واقعا رفت...
مسیح رفت...
💧💧💧💧💧💧
🌹به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸