🪴 🪴 🌿﷽🌿 همچنان به راهمان ادامه دادیم تا به ارتفاع شترمیل رسیدیم اکبر ما را برد پشت ارتفاع و گفت این هم عراقی ها سپس در گوشه ای نشست و منتظر شد ما با خیال راحت عملیات شناسایی را انجام دادیم وقتی کارمان تمام شد دوباره به همان ترتیب برگشتیم صحیح و سالم شاهرخ و اکبر قیصر همانطور که محمدحسین گفته بود خطری ایجاد نکردند واقعا برای من جالب بود که محمدحسین اینقدر روی عشایر شناخت داشت و خیلی هم با آرامش برخورد می کرد به نظرم هرچه بود به هوش و استعداد فوق العاده اش مربوط می شد فرازونشیب بیابان عشق دام بلاست کجاست شیردلی که از بلا نپرهیزد *اورکت* بعد از نماز می خواستم حسین آقا را ببینم و درباره موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به اطلاعات و عملیات با هم صحبت کنیم دنبالش فرستادم و داخل سنگر فرماندهی منتظرش ماندم آمد پیشم اورکتش روی دوشش بود و جوراب پاش نبود من نگاه کردم به او شاید منظوری هم از نگاهم نداشتم خندید من این خنده در ذهنم باقی مانده گفت می دونم چرا نگاه کردی از اینکه اورکتم روی دوشمه و جوراب پام نیست؟ گفت من داشتم نماز می‌خواندم با همین حال گفتند شما کارم دارید آمدم جورابم را پام کنم و اورکتم را تنم کنم به خودم گفتم حسین پسر غلامحسین تو پیش خدا اینگونه رفتی پیش فرمانده ات این گونه می روی؟ *محمدحسین به روایت علی میر احمدی* *تفسیر قرآن* سال ۶۲ من و محمدرضا کاظمی با واسطه هایی وارد اطلاعات شدیم واحد آن زمان در سومار مستقر بود و محمدحسین معاون اطلاعات عملیات بود ولی چون مسئول واحد حضور نداشت رهبری و فرماندهی بچه‌ها با ایشان بود آشنایی من با او از همان زمان بود وقتی به منطقه رفتیم یک فضایی معنوی بر واحد حاکم بود این فضا به یقین به خاطر تلاش و کوشش ایشان به وجود آمده بود فکر می‌کنم آن دوران برای تک تک بچه های واحد یکی از بهترین و شیرین‌ترین دوران جنگ و حتی زندگی بود همه مسائل معنوی مثل نماز شب و دیگر اعمال مستحبی را به خوبی انجام می‌دادند وقتی نیمه شب بلند می‌شدیم همه را در حال راز و نیاز با خدا می دیدیم این به خاطر اهمیتی بود که محمدحسین به نماز شب می داد ما شب ها می رفتیم شناسایی و روزها برنامه هایی مثل کلاسهای آموزشی، جلسات قرآن و ادعیه داشتیم در مناسبت‌های مختلف محمدحسین پیشنهاد می‌کرد که جلسات قرآن داشته باشیم و مسئولیت این کار را هم به من محول می‌کرد یک روز آمد و گفت علی آقا بهتر است ما در کنار قرائت قرآن برنامه تفسیر هم بگذاریم گفتم این کار اهل فن می‌خواهد و از توان من خارج است گفت خوب از روی تفاسیر بزرگان برای بچه ها توضیح بده مثل تفسیر المیزان گفتم کتاب دم دست نیست اینجا تفسیر از کجا می‌شود پیدا کنی؟ می‌خواستم به این وسیله از زیر بار مسئولیت شانه خالی کنم با خودم گفتم بهانه خوبی است... تا او بخواهد کتابی پیدا کند چند ماه گذشته است اما محمدحسین همان موقع یک جلد کتاب تفسیر المیزان به من داد و گفت این هم کتاب دیگر مشکلی نیست از روی همین برای بچه‌ها تفسیر بگو دیدم مثل اینکه هیچ راهی ندارم وقتی او تصمیم بگیرد کاری را انجام دهد خودش فکر همه جایش را هم می کند زندگی صحنه یکتای هنرمندی‌ماست هرکسی نغمه خودخواندوازصحنه رود صحنه پیوسته بجاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد ادامه دارد... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef