🪴 🪴 🌿﷽🌿 مردم از ترس شان همه جا پخش و پال شده و حتی تا جلوی بیمارستان مصدق دویده بودند. رفتم تا بر شان گردانم. دم بیمارستان که رسیدم، باز صدای شکستن دیوار صوتی همه را میخکوب کرد. اعصابم دیگر خرد شده بود. فرصت دراز کشیدن پیدا نکردم. همین که خم شدم خیز بردارم، چشمم به نگهبان ساختمان موتوری شهرداری افتاد، از انتهای حیاط آنجا رو به بیرون می دوید. نگاهم رویش ماند. حدود سی و پنج، چهل ساله بود. پیراهن آبی که به نظر فرم اداری اش بود، به تن داشت. آستین هایش را تا آرنج بالا زده بود. او می دوید تا خودش را به محوطه بیرون برساند. صدا نزدیک تر و نزدیک تر شد. توی خاک و خل شیرجه رفتم، جنگنده ها ساختمان موتوری شهرداری را زدند. صدای انفجار این بار خیلی وحشتناک تر بود و منطقه را به شدت لرزاند و به دنبال آن غبار غلیظی به هوا رفت. صدای انفجار و بعد از آن تخریب ساختمان های ته حیاط و شکستن شیشه ها و اصابت ترکش به اطراف به حدی زیاد بود که پرده گوشم داشت پاره می شد. وقتی برای نجات بچه داخل شط رفتم، آب داخل گوشم شده، آن را کسب کرده بود و حالا صدا بیشتر در گوشم ارتعاش پیدا می کرد. چون موج ناشی از انفجار از بالا می آید و بعد صدا و امواج طبقه طبقه می شوند و روی زمین می خوابند. این شکستن امواج و سنگینی اش فشار شدیدی روی قفسه سینه ام می آورد. انگار می خواست شکافته شود. همان طور که روی زمین افتاده بودم و خاک و خل و پاره آجرها به سمتم می آمد، نگاهم به کارگر شهرداری افتاد، در عرض چند ثانیه که من خیز رفته بودم. ترکش سرش را برده بود و تن خونین و مالین اش گویی همچنان بی سر میدوید. به لنگه باز در که رسید، همانجا روی زمین افتاد. از دیدن چنین صحنه ایی خشکم زد. هول کردم. مضطرب به دور و برم نگاه کردم. نزدیک ترین آدمی که دیدم، سربازی از پادگان در بود، کم و بیش او را می شناختم. گفتم: بیا بریم کمکش گفت: چی چی رو بریم کمکش. اون که دیگه سر رو تنش نیست. گفتم: شاید بشه کاری براش کرد. در بین غرش جنگنده ها با صدای بلند گفت: پناه بگیر، جنگنده ها بالا سرمون اند. الان اینجا رو می کوبن بعد خودش به طرف داخل بیمارستان دوید و پشت شمشادهایی که بعد از نرده های فلزی کاشته بودند، پناه گرفت. از دست آن سرباز که اسمش عبدالرضا بود عصبانی شدم. او و دوستش نعمت سر خاکسپاری بابا بودند. جنت آباد زیاد می آمدند. نعمت و عبدالرضا با اینکه با هم همشهری و دوستان خوبی بودند ولی روحیات شان مثل هم نبود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef