#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدسینهم🪴
🌿﷽🌿
خیلی طول کشید تا به زندگی در تهران و آن ساختمان عادت کنیم.
همه این قضایا به کناره مسأله بی بند و باری که در خیابان ها می
دیدم، آزارم می داد. دفعه قبل که برای درمان به تهران آمده بودم،
موقع برگشت به محل اسکان خانواده آقای محمدی، در صف
اتوبوس های تهران نو ایستاده بودم. غروب بود و چون اتوبوس
نبود، مردمی که توی صف ایستاده بودند با هم حرف می زدند.
آنها می گفتند: مردم خرمشهر بیخود شهرشان را رها کردند و به
شهرهای دیگر رفته اند یا به تهران آمده اند. ناگهان آژیر قرمز به
صدا درآمد و همه جا یک دفعه خاموش شد. ضدهوایی ها شروع
به تیراندازی کردند. مردم می ترسیدند، یکی، دو تا از خانم هایی که در صف بودند، غش کردند. همه مضطرب بودند. من موقعیت
را مناسب دیدم و گفتم: شما با دیدن هواپیمای دشمن غش و ضعف می کنید و فکر جایی هستید که خودتان را پنهان کنید، چطور به مردم خرمشهر که شب و روز توپ و خمپاره روی سرشان
میبارید دری وری میگویید. حالا شما می گویید خرمشهری ها
ترسو بودند و فرار کردند شما خودتان می توانستید با این وضع
دوام بیاورد؟
بعد از حرف های من، آن عده که از جنگزده ها گله و شکایت می
کردند، ساکت شدند و چند نفری هم حرف های مرا تأیید کردند.
بعد گفتم این قدر به مردم جنگزده زور نگوید صدام ظلم کرد، شما
نکنید. الان مردم آبادان هم همین وضع را دارند. در محاصره
دشمن هستند، هیچی به دستشان نمی رسد ووو ..
دست خودم نبود. شنیدن این حرف ها خیلی برایم سنگین بود. وقتی
می دیدم بچه ها در منطقه آن طور پرپر می شوند، خیلی بحث می
کردم. تصورم این بود که مردم نمی دانند جنگ یعنی چه و چه
اتفاقی دارد می افتد. البته اوایل خبرها درست و گسترده پخش نمی
شد، ولی با گذشت زمان مردم بیشتر در جریان مسائل جنگ قرار
گرفتند
یکی از کسانی که برای ساختمان کوشک خیلی زحمت می کنید،
حاج آقا مطلایی بود )به رحمت خدا رفته است. او در خیابان
منوچهری تجارتخانه داشت. از اعضای هیات امنای مسجد قائم و
بسیار انسان شریف و دینداری بود. مرتب به ساختمان کوشک
مرکشی می کرد و از ساکنان می خواست هر کاری دارند یا چیزی
می خواهند به او بگویند تا فراهم کند. می گفت: وظیفه ما خدمت
به شماست
در ساختمان کوشک عالوه بر خانواده های شهدا و عده ایی از
جنگزدگان تعدادی از خانواده های مستضعف تهرانی هم ساکن
بودند. به مرور حال و هوای ساختمان داشت عوض میشد. از بنیاد شهید خواستیم فکری به حال بچه های کم سن و سال ساختمان
بکنند، طبقه هفتم ساختمان را که قبال سالن غذاخوری و
کنفرانس سازمان برنامه و بودجه بوده به مهدکودک و کلاس های
فرهنگی تبدیل کرد. در آنجا کلاس های قالیبافی، قرآن، عاملی و
برگزار می شد، درمانگاهی هم در طبقه سوم راه انداختند
پزشک و پرستاری را دعوت به همکاری کردند و مسئولیت
تزریقاتش به عهده من گذاشته شد. کار درمانگاه کم کم رونق گرفت و همسایه های مجاور ساختمان کوشک هم به آنجا مراجعه می
کردند
با راه اندازی کلاس های آموزشی و تفریحی برای بچه ها، کمی
از نگرانی خانواده ها کم و از شیطنت و بازی بچه ها خالی
شد
دهه فجر سال ۱۳۵۹ بنیاد شهید برنامه بسیار خوبی برگزار کرد.
خانواده های شهدا را به استادیوم آزادی می بردند. در این
رفت و آمدها ما بعضی از آشناهای قدیم و همشهری هایمان را می
دیدیم. برنامه های متنوع ورزشی، فرهنگی در سالن دوازده هزار
و استادیوم ارائه می شد. یک بار هم علامه محمد تقی جعفری آنجا
آمدند و سخنرانی دند. علامه جعفری خیلی ساده و بی خش
بودند. موقع سخنرانی هم چنان ساده و تیرا صحبت کرد تا برای
همه قابل استفاده باشد.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef