دانشگاه حجاب
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 178ستاره سهیل پشت میزی نشسته بود که در بازجویی قبلی به بدترین شکل ممکن آن را تمام کرده بو
⭐⭐⭐ ⭐⭐ ⭐ 179ستاره سهیل دوباره مثل بچه ها بغضش ترکید _ منو می‌ کشن؟ خانم نیاسری، به آرامی به پشتی صندلی اش تکیه داد. بستگی به خودت داره! ستاره دهانش را بیش از حد باز کرد و فریاد زد:<< من که کاری نکردم >>... چرا می‌خواین منو بکشین؟ >> حرکات و رفتارش داشت از کنترلش خارج می شد. میان فریادهایش، خانم از جایش بلند شد. بیشتر بهش فکر کن... زمان چیز مهمیه...اگر از دست بره شاید نتونی دوباره جبران کنی. خودش را روی زمین انداخت، بد و بیراه می گفت و موهایش را می‌کشید، زیاد طولی نکشید که او را به طرف سلولش هدایت کردند.. کشان کشان خودش را به تخت رساند. روی زمین دو زانو نشست و ساق دستش را روی تخت گذاشت و پیشانی اش را رویش! با صدای بلند گریه کرد. تمام مدتی که در سلولش بود را راه می رفت، می نشست، پوست لبش را می کند، روی زمین سرد طاق باز دراز می کشید، گوشه سلول زانوهایش را بغل می کرد و به چهار دوربینی که دور تا دور اتاق نصب کرده بودند خیره می شد. برای بازجویی بعدی حالش رو به راه تر شده بود.. ببین ستاره ، صبرینا یا هر چی که اسمت هست... پرونده‌ ات سنگینه... اصلا دلم نمی خواد یه دختر جوون با استعداد... یه هم وطن که راه رو اشتباه رفته... بخاطر این اشتباهش بیفته ته درّه! ستاره به صورت خانم نیاسری خیره شده بود و منتظر حرف بعدی اش بود. _ اینکه ته دره باشی یا جاده بازگشت، فقط به خودت بستگی داره. آب دهانش را به سختی قورت داد، حس می کرد گلوله بزرگی راه گلویش را بسته. خانم نیاسری چند عکس را روی میز چید. انگشت اشاره اش را روی تک تک آن ها می گذاشت و تق تق ضربه می زد. _ خوب به این عکس ها نگاه کن.. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓