┅┅─⊱✾♡♡✾⊰─┅┅
📚✍
#داستانی معنی دار
مردی با زنی ازدواج کرد و او را بسیار دوست داشت.
سپس همسرش به یک بیماری پوستی جلدی مبتلا شد، زیرا پوست او در حال افتادن بود
و در اینجا همسر زیبا احساس کرد که زیبایی خود را از دست داده است
اما شوهرش در سفر بود و از ماجرا بوی برده بود.
در راه بازگشت تصادفی ساخته گی به وجود آورد
و مثلاً بینایی خود را از دست داد و نابینا شد
این زوج روز به روز به زندگی زناشویی خود ادامه دادند
زن زیبایی خود را از دست می دهد و هر روز بیشترین تغییرات در او ایجاد می شود
شوهر به ظاهر نابینا است و چیزی از این ماجرا نمی داند
و زندگی آنها با همان درجه از عشق و دوست داشتن ادامه می یابد
مرد دیوانه وار عاشق اوست و با او مانند سابق با همسرش با احترام رفتار می کند
تا اینکه روزی فرا می رسید
همسرش به رحمت الله می رود و از دنیا رخت بر می بندد.
شوهر با از دست دادن همسرش به شدت اندوهگین می شود
پس از تدفین و خاکسپاری، شوهر برخاسته و محل را تنها ترک می کند
مردی او را صدا می زند ابو فلانی.. حالا چگونه تنها راه می روی بعد از دست دان همسرت که همانا او بود که تو را در این دوره راهنمایی و دستگیر تو بود؟
شوهر گفت: من کور نیستم!!
تظاهر به نابینایی کردم تا به همسرم آسیبی نرسانم
وقتی فهمیدم او این بیماری را دارد،
او همسرم بود و می ترسیدم دلیل اذیت و آزار او باشم
من در تمام این مدت وانمود کرده بودم که نابینا هستم
و من با همان دوست داشتنی که قبل از تصادف نسبت به او داشتم با او رفتار کردم.
فایده این داستان
همه ما باید وانمود کنیم که نابینا هستیم
برای اینکه عیب دیگران را نبینیم، همه ما عیب داریم
سعی نکنید به دیگری نشان دهید که کاستی های او را می دانید، او را خجالت زده و دردهای روحی او را افزایش دهید
براستی که وفاداری این روزها ارز کمیاب است
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و
#تلنگر های
#قرآن #آخرت #قیامت
✍
@hekayate_qurani
💚
@Mojezeh_Elaahi