هیأت شهدا
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف @kheymegahevelayat #قسمت_صد_و_شصت_و_سه بعد از اینکه وارد بیمارستان شدی
@kheymegahevelayat حاج کاظم سرش و انداخت پایین.. خیلی ناراحت بود..گفت: _باشه. یه کاریش میکنم! فقط عاکف، مادرت !!! به مادرت باید چی بگم!؟ +خودمم موندم. اون و فاطمه خیلی به هم وابسته اند ! اصلا بنظرم همین امشب کار و تموم کنید. فقط بازم تاکید میکنم، در رابطه با قضیه گروگان گیری و ضربه به سر فاطمه نباید کسی چیزی بفهمه! حتی مادرم که درجریان موضوع گروگان گیری هست و خودشم هدف این موضوع قرار گرفت، اونم نمیدونه فاطمه سرش ضربه خورده. خودمم همین دیروز فهمیدم ! _هووووففففففففف. خدا. دارم دیوانه میشم. آخه این چه بلای خانمان سوزیه که افتاده به جان زندگیت! +نمیدونم.. راضی هستم به رضای خدا. حاجی دیگه چیزی نگفت و از اتاق رفت بیرون. منم از روی تخت اومدم پایین کفشم و پوشیدم رفتم بیرون، دیدم حاج کاظم رفته داخل راهرو نشسته و داره فکر میکنه. رفتم سمت خواهر خانومم مهدیس و مریم خانوم دختر حاجی !! مهدیس و مریم هردو داشتند گریه می‌کردند. خواستم برم پیش فاطمه تا ببینم کارش به کجا رسیده که موبایل کاریم زنگ خورد! به صفحه گوشی نگاه کردم شماره حاج هادی بود. جواب دادم: +سلام. جانم بفرمایید ! _سلام. من داخل پراید سفیدم !! «خونه امن 4412». +درخدمتم. چیزی شده؟ _کجایی؟ +جایی دنبال کارام هستم. _خیلی بیخود !! از تعجب سکوت کردم.. بعد از چندثانیه بهش گفتم: +ببخشید حاج هادی منظورتون از این حرف ها چیه؟ _یعنی اینکه شما حق نداری وسط ماموریت بری دنبال کارهای مسخرت. دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم.. حاج کاظم داشت نگام میکرد.. برگشتم سمت همون اتاقی که بطور موقت بستری بودم. وارد اتاق شدم محکم درو پشت سرم بستم.. چندثانیه بعد حاج کاظم اومد داخل اتاق.. بهم اشاره زد چی شده؟؟ اما چیزی نگفتم.. مشغول حرف زدن با حاج هادی شدم.. گفتم: +حاج آقا من همه کارام و کردم، تیم بنده هم مشغول کار هستند. همه چیز تحت کنترل و رصد بنده هست. صداش و پشت تلفن برد بالا گفت: _شما بیخود میکنی میزنی میری ! +حاج آقا من کاری نداشتم، تایم استراحتم بود. _میگم شما بیخود کردی رفتی! اینجا بچه ها کلی کار دارند! +اون بچه ها با من هماهنگن.. هیچ مشکلی هم وجود نداشت. هممون داریم کارمون و درست انجام میدیم. _عجب!!! +تشریف داشته باشید دارم میام. قطع کردم... حاج کاظم دید خیلی شاکی هستم، گفت: «چیشده؟ کی بود پشت خط؟» +من میرم 4412.. باید امشب تکلیف خودم و حاج هادی رو مشخص کنم. حاج کاظم جلوم و گرفت. اما به هر شکلی بود از اتاق زدم بیرون. به عاصف که هنوز نرفته بود گفتم بیا بریم 4412.. عاصف اومد و رفتیم پایین نشست پشت فرمون. همین که عاصف ماشین و گذاشت روی دنده و ماشین حرکت کرد دیدم حاج کاظم یه هویی اومد جلوی ماشین. عاصف فورا زد روی ترمز. حاجی گفت: منم میام هرچی اصرار کردیم که نیازی نیست، اما قبول نکرد. اومد سوار شد باهم رفتیم ۴۴۱۲ وقتی رسیدیم ریموت و زدم عاصف مارو برد داخل خونه امن پیاده شدم بلافاصله با عجله رفتم بالا وقتی وارد طبقه اول شدم دیدم حاج هادی داره با بچه ها حرف میزنه در و جوری باز کرده بودم که همه وحشت کردند همین که حاج هادی منو دید خیره شد به دستم که باند و پانسمان پیچی شده بود گفت: _اینجا طَویله نیست که اینطور در و باز میکنی سکوت کردم چیزی نگفتم ادامه داد گفت: _چیه!! چرا نگاه میکنی؟ نکنه طلبکاری؟ چرا باز سکوت کردی؟ نکنه میخوای بغض کنی اشک بریزی؟ هان؟ حداقل جلوی همکارات خجالت بکش!! وقتی اینطور گفت دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم. چون اون نمی فهمید من در چه وضعیتی هستم، یا شاید هم میدونست اما خودش و زده بود به اون راه !!! بگذریم ! با این حرفی که زد، رفتم جلوش ایستادم، دوتا با کف دست چپم که سالم بود زدم به سینش، به چشماش زل زدم گفتم: +آقای حاج هادی، اگر تا الان حرفی نزدم، فقط و فقط خواستم حرمت چندتا تار موی سپیدت و نگه دارم با خشم و نفرت کمی صدامو بردم بالاتر گفتم: +اگر تا الان در مقابل طعنه و کنایه های شما سکوت کردم، برای این بود رییس بخشی هستید که من معاونش هستم وَ تحت امر شما هستم ! اگر تا الان سکوت کردم، دلیلش این بود نخواستم درگیر حاشیه بشم خواستم عین آدم کار کنم صدام و بردم بالاتر، طوری که سرش داد میکشیدم و حرف میزدم طوری که رگ گردنم زده بود بیرون. طوری که شر شر عرق میریختم حرف میزدم. طوری که چشمام داشت از حدقه میزد بیرون گفتم: +آقای حاج هادی، اگر تا الآن حرف نزدم خواستم حرمت نگه دارم، اما به ولایت مرتضی علی وَ به خاک پدر شهیدم قسم میخورم، یک بار دیگه، تکرار میکنم، فقط یکبار دیگه همچین چرتی رو بگی، اسم بغض و اشک یا اینکه اسم همسرم و بیاری، نگاه نمیکنم چه مقامی داری! نگاه نمیکنم کی هستی! نگاه نمیکنم چه جایگاهی داری! نگاه نمیکنم کی جلوم ایستاده! به جان خانومم که همه زندگیمه یه گلوله خرج صورتت میکنم فهمییدددیییی؟