تعجب کردم که چرا آخه..
بعد شروع کرد به گفتن یک خاطره:
اسمش علی بود، شیعه و عضو حزب بعث عراق.
کارش تو جنگ زدن تیر خلاص به ایرانی
ها بودش، گفت یه بار ما پاتک زدیم ولی
مجبور به عقب نشینی شدیم.
همه نیرو ها برگشتن ولی من چون مجروح
شدم نتونستم برگردم و موندم اونجا..
تنها من زنده بودم از بینِ نیرو هامون..