ادامه شعر قبلی👆👆👆 بند پنجم تو با لبخند از من جان گرفتی باز جان دادی تو از خون گلو زینت به بام آسمان دادی تو داغ ننگ بنهادی به روی آل بوسفیان تو مظلومیت آل محمد (ص) را نشان دادی تبسّم بر لب و خون بر دهان و تیر بر حلقت چه زیبا در کلاس عشقبازی امتحان دادی مگر نه شیر مادر هم غذا، هم آب می باشد تو کودک هم گرسنه بودی و هم تشنه جان دادی تو با لبخند خونین آبرو دادی شهادت را تو خون را تا قیامت اعتبار جاودان دادی تو با خون گلویت کربلا را کربلا کردی تو با اشک عزایت آب بر این بوستان دادی من از لب های خشکت بوسه ای می خواستم امّا تو جان خویش را بر من به رسم ارمغان دادی همه از خاندان وحی دارند آبرو امّا تو از خون آبروی تازه بر این خاندان دادی کتاب جان نثاری باز شد از حلق چاک تو حسین بن علی شد سرفراز از خون پاک تو بند ششـم تبسّم کن جواب خندۀ جان پرورت با من خدا داند چه کردی در نگاه آخرت با من نه تنها می کنم تشییع، جسمت را به تنهائی که در جمع شهیدان است دفن پیکرت با من سپر گشتن به استقبال پیکان عدو با تو برون آوردن تیر ستم از حنجرت با من تن پاک تو پشت خیمه ها همسایۀ اکبر چهل منزل به نوک نیزۀ دشمن سرت با من چو خواهد بر تو گرید اوّل از من رو بگرداند زبس دارد وفا و مهربانی مادرت با من اگر زخم گلویت را ببیند بر سر دستم چه خواهد گفت در خیمه سکینه خواهرت با من تو خاموش از سخن گردیده ای امّا سخن گوید دو چشم بسته و حلق زگل نازکترت با من شود آغوش من هم مقتل تو هم مزار تو بود چون جان من تا حشر جسم اطهرت با من اگر پائین پایم جسم پاک اکبرم باشد شکسته سینه ام، قبر علیِّ اصغرم باشد بند هفتـم من از یک غنچه، عالم را بهار بی خزان کردم تمام کربلاها را بهشت جاودان کردم تو آه از دل کشیدی من کشیدم تیر از حلقت تو خون از حنجر و من اشک، از چشمم روان کردم زهفتاد و دو خون، خاک زمین را آبرو دادم ولی خون تو را بگرفته وقف آسمان کردم به آل الله گفتم تا منم زنده نگردید کس ولی خود گریه بر تو پیش چشم دشمنان کردم درست آندم که تو پرپر زدی بر روی دست من دعا در حق امّت با دو چشم خون فشان کردم تو را آوردم و لب تشنه پیش تیر بگرفتم به حق دوست هر چه دوست از من خواست آن کردم تو در گهواره بودی من زایثارت خبر دادم همان دیشب که من یاران خود را امتحان کردم زاشکت شستم از خون گلو آرایشت دادم سپس چون دسته گل تقدیم حی لامکان کردم پس از قتل من و تو می شود آزاد آب امشب سزد گر آب آتش گیرد از اشک رباب امشب بند هشتم دلم چون لالۀ پرپر در این سوزنده صحرا شد که با تیر سه شعبه غنچۀ نشکفته ام وا شد بخند اصغر که بعد از قتل هفتاد و دو سربازم شهادتنامه ام امروز با خون تو امضاء شد شهیدانم همه دادند جان در دامن صحرا تو تنها در شهادت مقتلت آغوش باباشد تو تا گشتی نشان تیر، خم کردی سر خود را ندیدی قامت من در غمت مثل کمان تا شد کنم از اشک خونین، گل نثار جسم مجروحت که لبخند شهیدانم زگلزخم تو پیدا شد خدایا شاهدی پیش دو چشمم بر سر دشتم گلوی تشنۀ طفلم نشان تیر اعدا شد زشصت حرمله تیری به حلق اصغرم آمد که شد آن تیر مسمار و فرو در قلب زهرا شد ذبیح کوچکم تا با گلوی تشنه جان دادی زمین از اشک چشم هاجران در خیمه دریا شد زدشمن خواستم با جرعۀ آبی کند سیرت نگفتم تا که با تیر سه شعبه گیرد از شیرت ادامه این شعر در پست بعدی👇👇👇