🎒 چمدون سفر رو که می‌بستم برم به سمت نجف، کاظمین، سامرا و کربلا، کنارِ مفاتیح و قرآن و تسبیح، کتاب خانم شایان پویا رو هم گذاشتم که در طول سفر باهاش مشغول باشم. 📖 تو نجف بیش از پنجاه شصت صفحه از کتاب خوندم، خیلی از کتاب و روندِ داستان خوشم اومده بود، 🤗 همش در طول سفر تو دلم می گفتم خوش به حال خانم شایان پویا! من تو کتابخونم این همه کتاب نخونده از نویسنده های مختلف دارم، چرا باید کتاب ایشون تو این سفر و چمدونم جا خوش می کرد؟ حتما خانم شایان پویا خیلی خالصانه کتاب نوشتن. اصلا کلمات این کتاب چه قدر خوشبختن که قسمتشون شده بیان زیارت عتبات. 👌 اذان ظهر زدن که رسیدم زیر قبه. خب من بار اولی بود که مشرف شده بودم زیارت امام حسین علیه السلام، درست مثل کتاب پلاسما. به سمت ضریح که می رفتم پاهام می لرزید. چشمام بارونی بود. هق هق‌م بلند بود و می گفتم: آقای امام حسین من فدای زخمای تنت بشم. من قربون تن بی سرت بشم. من دور اصغرت بگردم. آقای امام حسین می دونستی تو عِشقِ بچه‌گی های منی؟ من از بچه‌گی با عشق تو بزرگ شدم. من با آرزوی زیارتت بزرگ شدم‌. تو همین حال و هوا بودم که یه خانم عرب زد رو شونه‌م و گفت: التماس دعا. نگاه به کیف رو دوشم کرد و بهم فهموند که کیفت بازه، ببندش. تا اومدم کیف ببندم، دیدم کتاب پلاسما نیست! کجای حرم و بین الحرمین خودش جا گذاشت نمی دونم! فقط دیدم نیست و کربلایی شد و موند ... ✍️الناز رحمت‌نژاد، خبرنگار خبرگزاری مهر @HOWZAVIAN