حکایت
شیخ حسنعلی نخودکی می گوید از استادم سيد جعفر حسینی قزوینی پرسيدم : شنيده ام كه، دست شما شكسته بوده و به دستور طبيب، زفت بر آنها نهاده بوديد و ان را بسته بودید.
گفت: آرى چنين بود، و چهارده روز زفت، بر دست من بود.
گفتم پس براى وضوء در اين مدت چه مى كرديد؟
فرمود: از سوى خلاق عالم و آفريننده گيتى ، به طبيعت من امر مى آمد كه عمل نكند و خواب هم به چشمم ننشيند و به اراده حضرت حق ، در اين مدت هيچ مبطلى عارض نگشت.
پس از آن فرمود: براى من گاهگاهى حالتى عارض مى شود كه از خود بى خود مى شوم و سر به بيابانها مى گذارم و در كوه و صحراهاى بى آب و علف در حالت جذبه راه مى سپرم ، ليكن در وقت نماز، به خود مى آيم ، و باز پس از انجام فرائض ، به حالت نخستين مى افتم و گاهى اين احوال تا بيست روز به طول مىانجامد. چون قصد مراجعت به شهر و آبادى مى كنم ، متوجه مى شوم كه از ضعف گرسنگى و تشنگى در اعضايم ، قوت بازگشت نيست. دست به دعا برمى دارم كه : الهى به عشق و محبت تو به اينجا افتاده ام، و اينك قوتى نيست كه به شهر بازگردم. فوراً، از غيب ، گرده نانى و سبوى آبى ظاهر مى شود كه با تناول آن نيروئى به دست مى آورم ، سپاس حق مى گزارم و به آبادى باز مى گردم.
📚 نشان از بی نشانها.
🆔
@huoooo