حکایت شیخ عباس قوچانی (ره) می گوید: یک روز موقع عصر در مدرسۀ هندی در حجرۀ علامه قاضی خدمتشان بودم، نزدیک غروب بود، یکی از آقازادگان ایشان آمد و گفت: چراغ، نفت و فتیله ندارد؛ پول بدهید تا نفت و فتیله بخریم. مرحوم قاضی فرمود: پول ندارم. رفت و برگشت و گفت: فلان چیز را می‌خواهیم، پول بدهید! مرحوم قاضی فرمود، پول ندارم. رفت و برگشت و گفت: فلان چیز را نداریم، پول بدهید! مرحوم قاضی فرمود: پول ندارم. آن آقازاده شروع کرد به تندی کردن و با خشونت سخن گفتن که: این وضع نمی‌شود، این زندگی نمی‌شود، خانه غذا می‌خواهد، چراغ می‌خواهد، چه می‌خواهد، چه می‌خواهد، شما در حجره نشسته‌ای و هی می‌گوئی پول ندارم. کار بدین‌جا که رسید، مرحوم قاضی فرمود: بیا و این کمد را خالی کن، شاید خداوند فرجی بکند و پولی یافت شود! آقازاده مشغول خالی کردن کمد اطاق شد، أشیاء مندرس و کهنه و غیرها را بیرون آورد و گفت: وجهی یافت نشد. مرحوم قاضی فرمود: باز هم جستجو کن! جستجو کرد و یافت نشد. فرمود: در خاک ته کمد خوب تفحّص کن شاید در آن میان یافت شود! چون قدری از خاک را برداشت در آنجا دو عدد سکه یافت و خوشحال شد. مرحوم قاضی فرمود: اینک این دو سکه را بردار و از آن نفت و فتیله و طعام و هرچه می‌خواهی تهیّه کن! فقر و تهی‌دستی از جانبی و از جانب دیگر، از استقامت و تمکین و شادابی مرحوم قاضی داستان‌ها و حکایت‌ها بر سر زبان‌هاست و این نیست مگر خروج وی از جزئیّت و پیوستن او به کلّیّت به طوری که از تعلّقات مادّه و زمان و مکان بیرون آمده و به ولایت مطلقۀ إلهیّه پیوسته و مصداق حقیقی ﴿أَلَآ إِنَّ أَولِيَآءَ ٱللَهِ لَا خَوفٌ عَلَيهِم وَلَا هُم يَحزَنُونَ﴾ (اگاه باشید که اولیای خدا ترس و غمی برای انها نیست) دربارۀ او تحقّق یافته است. 📚 مطلع انوار، ج2. 🆔 @huoooo