💠 خمپاره هم حرمت وضو را نگاه داشت! 🌸 در تاریخ 16 آذر 1359 در منطقه جنگی گیلانغرب یگان ما برای مأموريت در خط مقدم جبهه بود. بچه ها هر کدام در سنگرهای پر از نور و عشق با خدا و آقا امام حسین (ع) میثاق می بستند و قلب‌ هایشان را با آوای ملکوتی آیات قرآن مجید جلا می‌ دادند و خود را برای حمله‌ ای که در پیش بود آماده می‌ کردند. 🌼 من دیده‌بان یگان بودم، نزدیکی‌ های غروب بود. وارد سنگر دیده‌بانی شدم. دوربین دیده‌بانی را بالا آوردم به طوری که قسمت جلوی آن روی گونی ‌های دیواره سنگر دیده‌بانی مقابل خورشید که درست روبروی کوه بود قرار گرفت.... 🍀 نور خورشید به لنز دوربین خورد و به سمت دشمن تابید. این اشتباه، عاملی برای پی بردن دشمن به محل دیده‌بانی شد. لحظاتی طول نکشید که دشمن شروع به کوبیدن منطقه‌ ای کرد که یگان ما در آنجا مستقر شده بود. 🌻یکی از بچه‌ های یگان که مسئول عقیدتی بود؛ جهت گرفتن وضو برای نماز مغرب و عشاء از سنگرش بیرون آمد؛ همین که آمدم به او بگویم فلانی مواظب باش، خمپاره‌ای با زوزه‌ ای بلند در کنارش اصابت کرد، چشمانم را گرفتم و با خود گفتم: خدایا دود شد! هیچی از او باقی نماند. فوری به طرفش دویدم. وقتی رسیدم؛ دیدم دارد وضو می‌ گیرد و می‌ گوید «اللهم صل علی محمد و آل محمد». 🌿 با چشمانی حیرت زده دیدم گلوله خمپاره در کنار او در خاک فرو رفته بود، به طوری که قسمتی از آن بیرون و عمل نکرده بود. اشک از چشمانم سرازیر شد، او را بوسیدم و از خدا تشکر کردم. ─ (راوى: جليل عبداللهى شكرانلو) ***(منبع: 📚 كتاب "خاكيان افلاكى به روايت نسل سومى ها") 🌷 🌷 ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ 🔇🔊🔉 ➕ با ما همراه باشید👇 🔸روابط عمومی، تبلیغات و فضای مجازی بنیاد شهید و امور ایثارگران منطقه دو مشهد مقدس👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3863806079C4dd2b17a4f ••✾•🌿🌺🌿•✾•• ╰┅❀🍃🌼🍃❀┅╯ ╰┅┅❀🍃🌼🍃❀┅┅╯