🌱بسم الله الرحمن الرحیم🌱
🎥نقد سریال بازی مرکب
✍️ش. شیردشتزاده
دانشجوی ارشد جامعهشناسی دانشگاه اصفهان
بخش اول
چند روزی هست که فصل دوم بازی مرکب را تمام کردهام و دارم عمیقا درباره مضامین درون سریال فکر میکنم؛ درباره این که واقعا جان مهمتر است یا پول؟ نظر اکثریت مهمتر است یا حقیقت؟ خرد جمعی که میگویند، واقعا همیشه به سمت درستی میرود؟ طمع قویتر است یا عقل؟
بازی مرکب، یک واقعیت است. مردمی که در بستر اقتصاد نئولیبرال زندگی میکنند، بی آن که بدانند بازیکنان بازی مرکباند و سر جانشان برای پول قمار میکنند، به بازی گرفته میشوند و فضای جامعهشان آکنده از خشونتِ درآمیخته با زرق و برق و زیبایی و تخدیر است.
اقتصاد نئولیبرال، بیرحمانه از قانون جنگل پیروی میکند: قویترها زنده میمانند و ضعیفها محکوم به نابودیاند. هرکس، به هر قیمتی باید جایگاه خودش را در زنجیره غذایی ارتقا دهد تا زنده بماند؛ حتی به قیمت پا گذاشتن بر شانه دیگران. چرخ اقتصاد برای ضعیفها متوقف نمیشود، لهشان میکند و پیش میرود. تو یا شغلی داری و برای جامعه ارزش افزوده تولید میکنی و درآمدی هست که با آن زنده بمانی، یا بیکار میشوی و از گرسنگی میمیری؛ چون به درد نمیخوری.
اقتصاد نئولیبرال، عدالت را مترادف با آزادی میداند؛ البته آزادی سرمایه و سرمایهدار، همانها که در واقع دستِ نامرئی بازارند. دولت هم باید مقابل این دستِ نامرئی کنار بکشد و در کارش دخالت نکند. نتیجه؟ بعضی تا سرحد مرگ فقیر میشوند و بعضی تا سرحد مرگ ثروتمند؛ همان اتفاقی که در بازی مرکب میبینیم: بعضی انقدر پول دارند که نمیدانند با آن چکار کنند و در نتیجه میروند سراغ بازی کردن با جان انسانها و بعضی انقدر فقیرند که تن به یک بازی مرگبار میدهند. شاید به نظر کارشان منطقی نباشد، ولی وقتی در زندگیشان دقیق شوی، میبینی که همه درحدی بیچارهاند که اگر بازی نکنند و بیپول بمانند هم میمیرند؛ واقعا میمیرند. پس با آخرین سرمایهشان(زندگی)، یک ریسک بزرگ را به جان میخرند.
این واقعا ذهنم را درگیر کرده است که جان مهمتر است یا پول؟ وقتی که در تامین نیازهای اولیهات درماندهای، ارزشش را دارد زندگی کنی؟ اصلا میتوانی زندگی کنی؟ پس چه فرقی میکند که توی بازی مرکب بمیری یا طلبکارها بکشندت؟
من فکر میکنم توی جامعهی نئولیبرال، واقعا پول مهمتر از جان آدمهاست و واقعا پول نداشتن مساوی مردن است؛ ولی فطرت بشر اینطور نیست. انسان ذاتاً بقا را دوست دارد. توی سریال، بازیکنها با علم به این که ممکن است بمیرند، حاضر بودند بخاطر پول بازی کنند؛ ولی وقتی جانشان به خطر میافتاد، انگیزهی بقای آنان قویتر از طمع بود. آنها این را پذیرفته بودند که باخت در بازی به معنای مرگ است؛ ولی باز هم وقتی میباختند، حاضر نبودند سرنوشت محتومشان را بپذیرند و برای زنده ماندن التماس میکردند. یاد دوستی افتادم که میگفت: حتی کسی که خودکشی میکنه، لحظه آخر که مرگش قطعی شده از کارش پشیمون میشه.
نئولیبرالیسم بلد است چهره ترسناک و خشن و بیرحمش را طوری بزک کند که نهتنها از آن نترسیم، بلکه احساس کنیم نئولیبرالیسم است که فرصتها را پیش روی ما قرار میدهد و ما را خوشبخت میکند. رسانهها، صنعت سرگرمی، تبلیغات، کالاهای رنگارنگ، سلیبریتیها و هرآنچه جهان خوش رنگ و لعابِ جامعهی نئولیبرال را میسازد و دل را میبرد، تنها ابزاریاند برای پوشاندن آن باطن بیرحم؛ همانطور که فضای بازی مرکب پر از رنگهای روشن و طراحیِ کودکانه و زیبا و آهنگهای شاد است. با این که باطن بازی بیرحم است، ولی تمام خونریزیها و بیرحمیها در دل فضایی شبیه مهدکودک اتفاق میافتد. انگار اینجا واقعا فقط یک زمین بازی ست؛ نه یک کشتارگاه!
بازی به این شکل بود که در ازای مرگ هر بازیکن، صد میلیون وون(تقریبا معادل هفتاد هزار دلار) به مبلغ جایزه اضافه میشد و جایزه در نهایت میان بازماندگان نهایی تقسیم میشد. در فصل اول، روند به شکلی بود که در نهایت، یک نفر از 456 بازیکن زنده بماند و تمام 45میلیارد و 600 وون را بگیرد. در فصل دوم، بازیکنان حق داشتند بعد هر مرحله از شش مرحله بازی، رایگیری کنند که بازی ادامه پیدا کند یا نه؛ و اگر اکثریت رای به توقف بازی میدادند، هرچه پول جمع شده بود(به تعداد افرادی که مرده بودند) میان افراد به طور برابر تقسیم میشد و بازی به پایان میرسید.
https://eitaa.com/istadegi