شهید جهاد مغنیه 🇵🇸
#غیرت 👊🏻 #قسمت_دوم نمونش یبار توی مهمونی فامیلی زنداییم سبزیهاشوآورده بود تا درحالیکه گل میگن و گل
👊🏻 خلاصه گفتم ک دیروز باهاش بحثم شد... امروز داشتم همینجوری تو گوشی میچرخیدم که به ذهنم رسید یک کاری انجام بدم...هرچند از عواقبش میترسیدم... یک عکس چند روز پیش جلوی آینده ی کمدمون با مانتوی نوم گرفته بودم با شال همرنگش که یکم موهام بیرون بود... داداشم هرچی بود رو من خیلی حساس بود... رفتم تو وا.تسا.پ و حریم خصوصی و گزینه ی اشتراک وضعیت با داداش سجاد رو انتخاب کردم... و البته یکم با دلهره عکسمو گذاشتم... من میدونستم فقط اون میبینه ولی اونکه نمیدونست🙄😵😶 بله آنلاین شد و عکسم رو دید یاااخدا اومدپیویم نوشت -این چیه گذاشتی😡 خودمو زدم ب اونراه -کدوم؟ -همون عکسی که گذاشتی تو وضعیت خودتو نزن به اون راه نرجس😠😡 استیکرای عصبانیتشو که میدیدم میترسیدم چون خودشو در همون حالت داشتم تصور میکردم.😰 بادست یخ کرده نوشتم -آهااااان...خب اونکه با حجابم مانتوم بلنده شال دارم‌ نه آرایشی ن هیچی... هنوز داشتم تایپ میکردم که نوشت -برامن طومار ننویس همین الان برش میداری بدو سریع پیامی که داشتم می نوشتم رو براش ارسال کردم... -دختره ی سرتق لجبازی میکنی؟من بیام از سرکار اون گوشی رو میگیرم میشکنم... واییییی یا جده ی سادات😱اگه میگفت حتما میکرد...حتی شده دور از چشم بقیه... ساعتو نگاه کردم چهار بود و شش از سرکار میومد...ازترس گوشی رو خاموش کردم چون اگه تو اون موقعیت حرفی هم میزدم اثر نداشت... نویسنده: @Jihademadmoghnieh 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie