#واجب_فراموش_شده
#قسمت_سوم
شاید یک دلیل دیگه که امر به معروف نمیشه این باشه که شخص فکر میکنه بایدبلندشه و بره یک سخنرانی بلند وطولانی بکنه...
اما
اینطور نیست
دقیقا برعکسه🙂🙃
اگه حرفی که شمامیخوای بزنی بلند وطولانی باشه
هم خسته کننده است
هم ملال آور
جمله ی شما باید کوتاه ومفید وشیرین باشه😋
لازم نیست طولانی باشه که در گذرهای کوتاه نتونی حق مطلب رو ادا کنی🤗
حضرت آقا میفرمایند:همینقدر بگویید آقااینکاری که شمامیکنید درست نیست،مخالف اسلام است،مخالف قرآن است.#همین نتیجه میدهد.
نگذاریم فراموش شود😊😊😊😊
@jahadesolimanie
💓 #بسم_رب_الحسین 💓
📚 رمان اجتماعی-سیاسی #نقاب_ابلیس 😈
👈تحلیلی موشکافانه در رابطه با فضای مجازی و فرقه های ضاله به ویژه #تشیع_انگلیسی...👌
✍️نویسنده: #فاطمه_شکیبا
#قسمت_سوم: به روایت سیدمصطفی
اینبار قرار شد خودم بروم درباره هیئت تحقیق کنم. هنوز برایمان ثابت نشده که دلیل این حرفها جهل است یا عمد؟ اگر عمد باشد، خدا به دادمان برسد. اگر کافر و بی دین و لامذهب بودند، راحت میشد حریفشان شد، اما گرگی که لباس گوسفند پوشیده باشد خطرش بیشتر است. اگر هم بخواهیم جلویشان را بگیریم، مردم میگویند چرا با اولاد پیغمبر میجنگید؟ چرا با جلسه اباعبدالله -که قربانش بروم- مخالفید؟
نمیدانم؛ شاید هم به قول حسن، من بیش از حد حرص میخورم و نگرانم. حسن برعکس من، بی خیال و خونسرد است. اما من به پدرم رفتهام. رگ مدیریتم که بجنبد، خدا میداند چه میشوم!
با همین فکرها آدرس را پیدا میکنم. از اول تا آخر کوچه را پرچم زدهاند و بوی اسفند میآید. هیئت محسن شهید! این رقمهاش را نشنیده بودیم. از پیرمردی که اسفند دود میکند میپرسم:
-ببخشید، هیئت اینجا برنامهش چجوریه؟
پیرمرد که انگار می خواهد کافری را مسلمان کند، با لحنی پدرانه میگوید:
-هیئت اینجا مال یه سید روحانیه، نسل اندر نسل عالم زاده هستن. از اول محرم تا دهم، صبحها برنامه دارن و از دهم تا اربعین، شبا روضه ست. حاج آقا همه زندگیشو وقف امام حسین(ع) کرده.
سر تکان میدهم:
-خدا خیرشون بده... خدا به شمام خیر بده، ممنون... التماس دعا!
وارد میشوم. حیاط بزرگی است که سایهبان خورده و مثل حسینیه شده. اواخر سخنرانی رسیدهام. برعکس حرفهای حسن، روحانی جوانی -که او هم سید است- با شور و حرارت سخنرانی میکند. گوشهای مینشینم که به مجلس تا حدودی مشرف باشم. حیاط پر شده و اتاقها را هم خانمها پر کردهاند. با این جمعیتی که آمده، خدا به دادمان برسد!
-وحدتی که شما میگید به ضرر شیعه است! چرا در هفته وحدت باید با کسایی که بدعت به دین پیامبر آوردن نماز بخونیم؟ مگه شما غیرت دینی ندارید که مقابل اهانت به حضرت زهرا(س) حرف از وحدت میزنید؟ اونی که این رفتار رو با اهل بیت پیامبر میکنه، در خانه آل عبا رو آتش میزنه، حق امام علی رو غصب میکنه، اون کافره! هم خودش، هم پیروانش! به آمریکا چکار دارن؟ مرگ بر آمریکا میگید ولی دشمن اهل بیت رو لعن نمیکنید؟
حس میکنم مغزم با این جملات سخنران دارد میسوزد! هرچه فکر میکنم فقط میرسم به لندن! در دلم میگویم:
-آخه غیرت دینی اگه داشتی که الان پا میشدی میرفتی سوریه...
دستهایم مشت میشود و آرام استغفراللهی قورت میدهم تا بلند نشوم برای کتک زدن سخنران! در این فکرهایم که میگوید:
-والسلام علیکم...
مداحی میآید و چندبیتی در مدح حضرت عباس میخواند. دلم آتش میگیرد؛ نه بخاطر شعر، که بخاطر مظلومیت اهل بیت.
سخنران بعدی، پیرمردی است که حسن میگفت. از تقوا میگوید و اینکه امام علی(ع) فرمودهاند: «گوشه گیری برترین خصلت افراد باهوش و زیرک است.» این را میگوید و نمیگوید این حدیث درباره شرایطی است که جنگ بین دو گروه باطل برپاست؛ نه نبرد حق و باطل.
-مردم از خدا بترسید. حکومتی که قبل از امام زمان ادعای حکومت شیعه دارد، طاغوت است! طاغوت! بجای آتش ریختن به هیزم جنگ، به جای جنگ در سوریه، دعا کنید خود آقا بیان! چرا خون خود رو در دفاع از سنیهای سوریه هدر میدید؟ یک جنگی بین مردم ناصبی فلسطین و یهودیها هست، چرا شما قاطی میشید؟
میخواهم بلند شوم که بروم؛ چون اگر بیشتر بمانم یک کاری دست خودم یا اینها میدهم. اما حسی میگوید بمان تا حجت برایت تمام شود!
دور تا دور دیوارها چشم میچرخانم. باید عکسی از همان سرکرده لندن نشینشان باشد. چیزی نمیبینم. سخنرانی دوم هم تمام میشود و نوبت به سینه زنی میرسد. مداح میگوید:
-جوونا بیاید جلو، میوندار بشید!
جوانترها جلو میروند و پیرمردها دور مجلس مینشینند. ناگاه چشمانم با دیدن صحنهای که میبینم هشت تا میشود. پیراهنهایشان را در میآورند و...
ناگهان مردی میزند سر شانهام:
-شما نمیری جوون؟
من ابدا چنین کاری بکنم! به من من میافتم:
-من... من نه! نمیتونم...
چهره مرد برافروخته میشود:
-چی؟ چرا؟
-خب... خب کار خوبی نیست...
-کی گفته عزاداری برای سیدالشهدا کار بدیه؟
-من همچین حرفی نزدم! من فقط نمیخوام لباسم رو دربیارم...
صدایمان توجه چندنفر را جلب میکند و دورمان جمع میشوند. آخر کار هم محترمانه و تکفیر کنان به طرف در خروج راهنماییام میکنند!
خب بحمدالله حجت تمام شد. نگرانیام ده برابر میشود. با این نفوذ روی مردم، به این راحتی نمیشود جمعشان کرد!
#ادامه_دارد...
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
💢 #واجب_فراموش_شده
#فصل_اول 1⃣ :
ضرورت #امر_به_معروف و عواقب ترک آن
#قسمت_سوم 3⃣ :
ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭﻳﭽﻪﻯ ﺍﻣﻴﺪ
تنها دريچه ى اميدى هم كه براى ملت هاى #مسلمان باقى مانده، #جمهورى_اسلامى است؛ آيا ما اين دريچه را ببنديم و اميد ملت ها را كور كنيم؟ آيا ما هم سكوت كنيم؟ آيا ما هم در مقابل فشار قلدرمآبانه ى قدرت هاى بزرگ تسليم بشويم؟ آيا حكم #خدا اين است؟ آيا خدا به اين راضى است؟ آيا سنت #جهاد در مقابل ظلم، و #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر در #اسلام، اجازه ى چنين فكرى را به ما می دهد؟ حاشا و كلًّا. اينجا پرچم #مبارزه ى با ظلم را حفظ خواهد كرد.
ما در مقابل هر قدرت #سلطه_طلب و #ستمگرى كه در برابر ملت ها به سرنيزه ى خود تكيه می كند، می ايستيم؛ هركس می خواهد باشد.
#آمريكا كه هيچ؛ اگر قدرت و دولتى قدرتمندتر از #آمريكا هم باشد، در #مقابلش می ايستيم.
ﻫﻴﭻﭼﻴﺰ ﺩﻳﮕﺮ ﻧﻤﻰﺗﻮﺍﻧﺪ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻧﺤﺮﺍﻓﺎﺕ ﺩنیای ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎﻳﺴﺘﺪ
#بعثت، امروز هم مورد نياز است. #بشريت امروز، هم بايد از درون #متحول و #تزكيه شود و هم نظم اجتماعی اش نظم #عادلانه و قسط آميزى گردد.
امروز در دنيا #قسط نيست، #عدالت نيست. #ظلم است و دنيا را از #ظلم نسبت به ملت هاى #مظلوم پر كرده اند.
من به شما برادران عزيزى كه مسؤولان #جمهورى_اسلامى هستيد، يك جمله می خواهم عرض كنم: تنها شما می توانيد در مقابل قدرت هاى متكى به زور بايستيد؛ مشروط به اينكه با همه ى وجود، پاى #احكام نجات بخش #اسلام و تبعيت از احكام #قرآنى بايستيد و به هيچ رودربايستى و به هيچ ملاحظه از كسى، در اين راه و #صراط_مستقيم حركت كنيد. آنوقت است كه خوب می توانيد #ايستادگى كنيد ...
حتى با شعارهاى شما هم دشمنند. آنها شعار #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر امر را تمسخر می كنند؛ شعار #حزبالله_ى گرى را تمسخر می كنند و شما را متهم می نمايند. اما حقيقت اين است كه همان #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر و همان حركت #حزب_الله_ى و همان پايبندى به اصول است كه می تواند در مقابل انحرافها و خطاهاى فاحش دنياى امروز بايستد.
هيچ چيز ديگر نمی تواند. ملت ها هم اين را میخواهند.
ﺗﺎﺭﻳﺦ ﻗﺼﻪ ﻧﻴﺴﺖ
عبرت ماجراى #امام_حسين(ع) اين است كه انسان فكر كند در #تاريخ و #جامعه_ى_اسلامى؛ ... چه حادثه اى اتّفاق افتاده و چه ميكروبى وارد كالبد اين جامعه شده است كه بعد از گذشت نيم قرن از وفات #پيامبر(ص) و بيست سال از #شهادت #اميرالمؤمنين(ع) ، در همين جامعه و بين همين مردم، كسى مثل #حسين_بن_على(ع) را با آن وضع به #شهادت می رسانند؟!
چه اتّفاقى افتاد و چطور چنين واقعه اى ممكن است رخ دهد؟ آن هم نه يك پسر بی نام و نشان؛ بلکه كودكى كه #پيامبر_اكرم(ص) ، او را در آغوش خود می گرفت، با او روى منبر می رفت و براى مردم صحبت میكرد.
او پسرى بود كه #پيامبر(ص) درباره اش فرمود: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْن» رابطه ى بين اين پدر و پسر، اينگونه #مستحكم بوده است.
آن پسرى كه در زمان #حكومت #اميرالمؤمنين(ع)، يكى از اركان #حكومت در #جنگ و #صلح بود و در #سياست مثل خورشيدى می درخشيد. آن وقت، كار آن جامعه به جايى برسد كه همين انسان بارز و فرزند #پيامبر(ص)، با آن عمل و تقوا و شخصيت فاخر و عزّت و با آن حلقه ى درس در مدينه و آن همه اصحاب و ياران علاقه مند و ارادتمند و آن همه #شيعيان در نقاط مختلف #دنياى_اسلام را، با آن وضعيت فجيع محاصره كنند و تشنه نگه دارند و بكشند و نه فقط خودش، بلكه همه ى مردانش و حتّى بچه ى ششماهه را قتل عام كنند و بعد هم زن و بچه ى اينها را مثل اسراى جنگى اسير كنند و شهر به شهر بگردانند. قضيه چيست و چه اتّفاقى افتاده بود؟ اين، آن عبرت است. ....
يكى از مسائلى كه عامل اصلى چنين قضيه اى شد، اين بود كه رواج #دنيا_طلبى و #فساد و #فحشا، #غيرت_دينى و #حسّاسيتِ مسؤوليت ايمانى را گرفت.
📖 سیری موضوعی از بیانات #مقام_معظم_رهبری در زمینه #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
💢 #واجب_فراموش_شده
#فصل_دوم 2⃣ :
وجوب #امر_به_معروف
#قسمت_سوم 3⃣ :
#ﻭﺍﺟﺐ_حتمی ﺁﺣﺎﺩ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺴﺆﻭﻻﻥ
يك نكته را هم می خواهم يادآورى كنم و آن نظام #امر_به_معروف_و_نهى_از_منكر است.
#امر_به_معروف_و_نهى_از_منكر #واجب_حتمى همه است؛ فقط من و شما به عنوان #مسؤولان كشور وظيفه مان در باب #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر سنگين تر است.
ﭘﺮﻫﻴﺠﺎﻥﺗﺮﻳﻦ ﺧﻄﺎﺏ
بخش ديگرى كه باز آن را مختصر عرض مى كنم كه مربوط به عموم مردم است در درجه ى اوّل عبارت است از #امر_به_معروف_و_نهى_از_منكر در مسائل #اجتماعى. البته در مسائل #فردى، #تقوا بسيار زياد مورد توصيه ى #اميرالمؤمنين(ع) است؛ اما در زمينه ى مسائل #اجتماعى شايد هيچ خطابى به مردم شديدتر، غليظتر، زنده تر و پُرهيجان تر از خطاب #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر نيست.
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر ، يك وظيفه ى عمومى است.
ﺑﺮ ﻫﻤﻪ #ﻭﺍﺟﺐ ﺍﺳﺖ، ﻣﺎﻓﻮﻕ ﻭ ﻳﺎ ﺯﻳﺮﺩﺳﺖ
يك وقت دو نفر #تاجر و #كاسبند و باهم همكارى و رفاقت مى كنند، آن يك حكم دارد؛ يك وقت است كه آن كسى كه #مسؤو_دولتى است و قدرت و اجازه و امضاء در دست اوست، با يك نفر رابطه ى ويژه برقرار مى كند؛ اين آن چيزى است كه #ممنوع و #گناه و #حرام است و #نهى از آن بر همه ى كسانى كه اين چيزها را فهميده اند در خود آن #اداره، در خود آن #بخش، بر ما فوق او، بر زيردست او #واجب است؛ تا فضا براى كسى كه #اهل_سوء استفاده است، تنگ شود.
📖 سیری موضوعی از بیانات #مقام_معظم_رهبری در زمینه #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
#غیرت 👊🏻
#قسمت_سوم
خلاصه گفتم ک دیروز باهاش بحثم شد...
امروز داشتم همینجوری تو گوشی میچرخیدم که به ذهنم رسید یک کاری انجام بدم...هرچند از عواقبش میترسیدم...
یک عکس چند روز پیش جلوی آینده ی کمدمون با مانتوی نوم گرفته بودم با شال همرنگش که یکم موهام بیرون بود...
داداشم هرچی بود رو من خیلی حساس بود...
رفتم تو وا.تسا.پ و حریم خصوصی و گزینه ی اشتراک وضعیت با داداش سجاد رو انتخاب کردم...
و البته یکم با دلهره عکسمو گذاشتم...
من میدونستم فقط اون میبینه ولی اونکه نمیدونست🙄😵😶
بله آنلاین شد و عکسم رو دید یاااخدا اومدپیویم نوشت
-این چیه گذاشتی😡
خودمو زدم ب اونراه
-کدوم؟
-همون عکسی که گذاشتی تو وضعیت خودتو نزن به اون راه نرجس😠😡
استیکرای عصبانیتشو که میدیدم میترسیدم چون خودشو در همون حالت داشتم تصور میکردم.😰
بادست یخ کرده نوشتم
-آهااااان...خب اونکه با حجابم مانتوم بلنده شال دارم نه آرایشی ن هیچی...
هنوز داشتم تایپ میکردم که نوشت
-برامن طومار ننویس همین الان برش میداری بدو سریع
پیامی که داشتم می نوشتم رو براش ارسال کردم...
-دختره ی سرتق لجبازی میکنی؟من بیام از سرکار اون گوشی رو میگیرم میشکنم...
واییییی یا جده ی سادات😱اگه میگفت حتما میکرد...حتی شده دور از چشم بقیه...
ساعتو نگاه کردم چهار بود و شش از سرکار میومد...ازترس گوشی رو خاموش کردم چون اگه تو اون موقعیت حرفی هم میزدم اثر نداشت...
نویسنده:
@Jihademadmoghnieh
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°
•
شیعه باید اول تکلیفش رو با خودش روشن کنه..!
ادامه دارد . .🌱'
#قسمت_سوم
#حتما_ببینید
#نشردهندهباشید✨
#فقطحیدࢪامیرالمؤمنیناست🖐🏻♥️:)
🌼°`🌧-
『 @jahadesolimanie 』
شناخت امام زمان - قسمت سوم.mp3
2.54M
⸤🎧🎶⸣
چطور باید زیبا زندگی کنیم و زیبا
بمیریم(:؟
#پادکست🎬 / شنـاختامـ🌤ـامزمـان!
✨#قسمت_سوم / #انتشار_آزاد💕
↠jihadmoghnie
تاج زاده(2).mp3
3.36M
⸤🎧✨⸣
تاجزاده،
کسۍڪهبهواسطہاینڪہتقلبکرد
توانتخابات،
تقلبشاحرازشدوتوسطدولتوقت
ازپستدولتیاخراجشد..!!☝️🏻
#پادکست🎬 /بیانیهگامدومانقـلاب🤙🏿!#قسمت_سوم📬/ #استاد_راجی🎙🌱
↠jihadmoghnie
#من_میترا_نیستم 🌻
#قسمت_سوم 🍁
🌹 نذر کرده 🌹
پنج ساله بودم که برای اولین بار همراه مادرم، قاچاقی و بدون پاسپورت از راه شلمچه به کربلا رفتم
مادرم نذر کرده بود که اگر سلامت به دنیا بیایم من را به کربلا ببرد اما تا پنج سالگی ام نتوانست نذرش را ادا کند.
او با اینکه دکتر جوابش کرده بود، هنوز امید داشت بچه دار شود. من را با خودش به کربلا برد تا از امام حسین بابت وجود تنها فرزندش تشکر کند و از او اولاد دیگری بخواهد.
تمام آن سفر را به یاد دارم. در طول تمام سفر عبایی عربی سرم بود. کربلا و حرم برایم غریبه نبود. مثل این بود که به همه کس و کارم رسیدهام.
دلم نمی خواست از آنجا دل بکنم و برگردم. انگار آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده بودم. توی شلوغی و جمعیت حرم خودم را رها کردم. چند تا مرد داخل حرم نشسته بودند و قرآن می خواندند.
مادرم یک لحظه متوجه شد که من زیر دست و پای مردم افتادم و نزدیک است که خفه شوم بلند فریاد زد:(یا امام حسین! من اومدم دوباره از تو حاجت بگیرم تو کبری رو که خودت بخشیدی میخوای از من پس بگیری؟ )
مردهای قرآن خوان بلند شدن و من را از زیر دست و پای جمعیت بیرون کشیدند بار دوم در ٩ سالگی همراه پدر و مادرم قانونی و پاسپورت به کربلا رفتیم.
آن زمان رفتن به کربلا خیلی سختی داشت. با اینکه در آبادان زندگی می کردیم و از راه شلمچه به بصره می رفتیم اما امکانات کم بود و مشکلات راه زیاد.
بیشتر سال هم هوا گرم بود در سفر دوم وقتی به نجف اشرف رسیدیم درویش که از بابای حقیقی هم برای من دلسوخته تر بود،در زیارت حضرت علی علیه السلام در دلش از او طلب مرگ کرد.
علاقه زیادی به امام علی داشت و دلش میخواست بعد از مرگ برای همیشه در کنارش باشد بابام از نیت و آرزویش به ما چیزی نگفت.
مادرم شب در خواب دید که دو سید نورانی آمدن بالای سر درویش و می خواهند او را ببرند. مادرم حسابی خودش را زده و با گریه و التماس از آنها خواسته بود که درویش را نبردند و در خواب گفته بود: درویش جای پدر کبراست تورو به خدا دوباره اون روی یتیم نکنید.
آنقدر در خواب گریه وزاری کرد و فریاد زد که بابا از خواب پرید و رفت بالای سرش و صدایش زد ننه کبری چی شده؟ چرا این همه شلوغ می کنی؟ چرا گریه می کنی؟
مادرم وقتی از خواب بیدار شد خوابش را تعریف کرد و گفت من و کبری توی دنیا جز تو کسی رو نداریم تو حق نداری بمیری و مارو تنها بذاری
درویش گفت: ای دل غافل! زن چه کردی؟! چرا جلوی سیدا رو گرفتی؟؟ من خودم توی حرم آقا رفتم بعد از او خواستم که برای همیشه در خدمتش بمونم چرا اونا رو از بردن من منصرف کردی؟!
حالا که جلوی موندن من تو نجف را گرفتی باید به من قول بدی که بعد از مرگ هرجا که باشم من رو اینجا بذاری تو زمین وادی السلام دفن کنی خونه ابدی من باید کنار امام علی باشه
مادرم که زن با غیرتی بود به بابام قول داد که وصیتش را انجام دهد در ۹ سالگی که به کربلا رفتم حال عجیبی داشتم خودم را روی گودال قتلگاه میانداختم آنجا بوی مشک و انبر میداد آنقدر گریه میکردم که زوار تعجب میکردند
مادرم فریاد میزد و میگفت کبری از روی قتلگاه بلند شو سُنی ها توی سرت می زنند اما بلند نمیشدند دلم می خواست با امام حسین حرف بزنم بغلش کنم و بگویم که چقدر دوستش دارم
مادرم مرا از چهار سالگی برای یادگیری قرآن به مکتبخانه فرستاد بابام سواد نداشت اما از شنیدن قرآن لذت میبرد برادری داشت که قرآن میخواند درویش می نشست و با دقت به قرآن خواندنش گوش می کرد.
ادامه دارد...
「➜•ᴊᴀʜᴀᴅᴇsᴏʟɪᴍᴀɴɪᴇ」