#غیرت 👊🏻
#قسمت_چهارم
رفتم نشستم رو مبل...
مامان گفت چی شده نرجس؟
-هیچی مامان!
-چرا پس مثل بهت زده ها نشستی یک گوشه؟
بلندشدم که از نگرانی دربیادولی تو فکر بودم که چجوری به هدفم برسم؟
آهان...خوب بود یکم دیگه اعصابشو قلقلکش میدادم؟؟شایدبهترنتیجه میداد
نه..گناه داشت همینجوریش خیلی اذیتش کردم...محبت خواهرانه ام چی پس؟
خب پس چه کنم؟
تصمیمم رو که گرفتم رفتم به سختی نت رو روشن کردم که
ووویییییییب ویببببببب ویب
اوه اوه هفده تا پیااااام از داداش سجاد😰
خونسردیمو حفظ کردم فقط یک پیام نوشتم اولش ازواژه ی جون استفاده کردم چون خیلی دوس داشت☺️
-داداش جون وضعیتم رو فقط شما میدیدی...ولی ازت میخوام همونجوری که رو من غیرت داری روی دخترهایی که دنبال میکنی هم غیرت داشته باشی...
دوست نداری نگام کنن،خودتم بقیه دخترا رو نگاه نکن...
منتظر نشدم که سین کنه گوشی رو خاموش کردم رفتم لباس آستین کوتام رو درآوردم لباس ضخیم پوشیدم که در برابر ضرباتش مقاوم باشه😂😐👌.
_منکه نمیفهمم تو امروز چیکارت شدهـ؟مشکوک میزنی!؟
_نه بابا...هوا شب ها خنک میشه ☺️
یکم چپ چپ نگام کرد و چیزی نگفت.
رفتم تو آشپزخونه تا کمکش کنم برای شام...
ده دقیقه به شش بود که درحیاط با کلید باز شد...
اصن به روی خودم نیاوردم.و به پاک کردن برنجها ادامه دادم که...دیدم یک سوسک بزرگ و بالدار روی یخچال نشسته...😰
نویسنده:
@jihademadmoghnieh
🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰
•••✾شهید جهاد مغنیه✾•••
@jahadesolimanie