کودک نوجوان بنت الهدی🌙
خلاصه فرداش پا شد هلک و تلک ...شال و کلاه ... عصا زنون گفت باید یه کاری کنم که خدا به دل این مربی ت
رفت مسجد پیامبر نزدیک روضه ی مبارکه ( بین قبر و منبر پیامبر صلوات الله ) دو رکعت نماز خوند و بعد نمازش به خدا گفت : أَسْأَلُکَ یَا اللَّهُ یَا اللَّهُ أَنْ تَعْطِفَ عَلَیَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ وَ تَرْزُقَنِی مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِی بِهِ إِلَى صِرَاطِکَ الْمُسْتَقِیمِ ... خیلی روراست و صادقانه از خدا خواست که خدا دل این مربی رو به ایشون نرم و مهربان کنه... حالا دیگه حال دلش فرق کرده بود ...نوری در دلش روشن و قلبش پر از محبت مربی تازه وارد شهر بعد از چند روز دیگه صبرش تموم شد دوباره هلک و تلک... شال و کلاه و نعلین...عصا زنون...رفت در خونه ی مربی ... ادامه دارد... ╰┈➤❀●•۰https://eitaa.com/jahadibentolhoda