گداى خوشه چينم تا قيامت خرمن اورا كه حسرت مي كشد فردوس عطر گلشن اورا . چنان مشكل گشا ، باب الحوائج ، كاشف الكرب است گرفتند اوليا الله عالم دامن اورا . نديدم سربلندو سرفرازى را مگر اينكه بديدم محضر ام البنين خم گردن اورا . معين گشته مزد فاطميه دست اين بانوست كه معنا كرده سفره دار زهرا بودن اورا . اميرالمومنين همسر ، ابوفاضل پسر ، به به بنازم اين مقام و جاه و شأن احسن اورا . عباى مرتضى را وصله كه ميزد همه ديدند كه نخ ميكرد جبرائيل بعضا سوزن اورا . زيارت ميكنم جاى رباب و نجمه و زينب ... مزار اطهر اورا ، معلا مدفن اورا . اگر ديروز جارو كرد زير پاى زينب را كنون جارو كشند اينسان ملائك مسكن اورا . چنان جانسوز مرثيه ميان كوچه سرميداد كه ميديدند مردم گريه هاى دشمن اورا . به او گفتند عباست... صدا ميزد حسينم كو؟ نشانش داد زينب پاره ى پيراهن اورا . اگرچيزي جز اين ميماند از عباس ، ميدادند فقط دادند دستش تكه تكه جوشن اورا . عمود آهنين ، تير سه شعبه ، نه نه اينها نه... فقط شرم از رباب انداخت بين خون تن اورا . * رباب از در كه مي آمد دل ام البنين ميريخت غم لالايي اش ميبرد بالا شيون اورا