امام_جواد علیه السلام مباش غرّه دلا، بر سپهر سست نهاد که سخت خَرمن آزادگان دهد بر باد چراغِ در ره بادست و خانه در ره سیل امید عافیت از روزگار سست‌نهاد بکوش از پی طاعت که بندگی کریم تو را ز بندگی این و آن کند آزاد به حُسن و جاه و جوانی و مال خویش مناز بجو ز فیض توکل همیشه استعداد که با شبی برود مال و جاه تو از دست چنان که تخت انوشیروان و ملک قباد مخسب بی خبر از کید آسمان که نخفت حکیم، زیرچنین سقف سست بنیاد تو چون غزالان در مرتع جهان مشغول ولی ندانی کاندر کمین بوَد صیاد الا که بی خبری از عذاب و قهر خدای بخوان حکایت قوم ثمود و امت عاد که تا بدانی اعمال زشت را کیفر چگونه قاهر مطلق ز قهر خواهد داد اگر سعادت دنیا و آخرت طلبی بپوی در ره انصاف و جود و بخشش و داد خدای شاد شود از تو آن زمان که ز مهر قلوب خلق خدا را زخود نمایی شاد به روزگار، سیه بخت تر از آن نبوَد که جمع کردو نخورد و نداد و رفت و نهاد چوخواهی آن که خدا دست گیردت در حشر بگیر دست تهی دست چون ز پا افتاد وگر ز آتش دوزخ چو"خوشدلت" بیم‌ست زبان گشای به مدح خدیو ملک رشاد سپهر مجد و عُلا، بحر علم و کان سخا امیر هر دو سرا، رهنمای جمله عباد محمد تقی آن آفتاب عزّ وشرف که شد ز جود و کرم شهره بر امام، جواد به روز عاشر ماه رجب به امر خدای نهاد پا به جهان آن شهنشه ایجاد شهی که در برِ مامون به روزگار صِغَر ز روی شاهد اعجاز خویش پرده گشاد شهی که منطق یحیای ابن اکثم را شکست داد وفضایل به اهل عالم داد علیم علم لدنی که انبیا و رسل گرفته اند ز وی علم و فضل و عرفان یاد که صد چو مفتی مانند ابن اکثم را خجل نمود، به دربار خصم در بغداد مدیح حضرت او نیست گر بگویم من به عالمان و فقیهان دهر، بُد استاد به بودِ او بوَد امکان عالم امکان ز جود وی بوَد ایجاد کشور ایجاد غلام حضرت او تا ابد همه ابدال مقیم درگه وی چون وَتد همه اوتاد دریغ و درد که با این مقام و جاه و شرف چنین به روزگار جوانی شهید شد ز عناد به امر معتصم از راه جهل ام الفضل ز فرط حِقد و حسد، بی گناه زهرش داد فغان و آه از آن دم که با لب عطشان میان حجرهء دربسته از ستم افتاد بسان جد غریبش حسین تشنه جگر نخورد قطره آبی و تشنه لب جان داد خوشدل تهرانی