منصور خاطرخواهی لیلا را، جواد خنده‌های فرزند چندماهه‌اش را، محمد ذوق اول مهر دخترش را، پیچیدند لای لباس‌هایشان و داخل کمد رخت‌کن گذاشتند. کلید را چرخاندند و کلاه به سرشان گذاشتند و به عمق صدها متری زمین رفتند تا روزی‌شان را از لابه‌لای زغال سنگ‌های معدن بیرون بکشند. اَبَرمردهایی که با کوه و سنگ انس داشتند و از سرِ این اُنس، حال دلشان هم مثل کوه بود؛ صبور، پر صلابت و اهل سکوت. چند ساعت بعد گاز متان می‌پیچد، قهرمان‌ها ردیف به ردیف توی اتاق رخت‌کن کنار هم آرام می‌گیرند تا خستگی همه این مدت را از تن‌شان به در کنند. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan