✍
بخش دوم؛
برای فرار از حال بد و استرس مضاعف، تمام کانالهای خبریام را پاک کردهام و از هر خبری دوری میکنم. ولی همین دوری از اخبار، آنهم توی روزهای جنگ، در حالیکه همه مشغول تبیین در جنگ رسانهای هستند، حالم را بدتر میکند.
روزی هزار بار توی ذهنم میگویم: «خیلی ضعیفی، با یه مریضی از درد همه جهان خودتو فارغ کردی!»
هزار کارِ نکرده دارم. باید کارهای محلکارم را جمع و جور کنم و مرخصی بگیرم. خانه را مرتب کنم. چمدان بچهها را ببندم که یک ماه بروند پیش مامان. برای خودم سرگرمی فراهم کنم که روزهای نقاهتم راحتتر بگذرد و ... .
خیلی وقت است که اگر کسی به روزمرگیهایم نگاه کند یادِ کارتون میگمیگ میافتد. از صبح که زهرا را راهی مدرسه میکنم، تا تمام طول روز که لابهلای کارهای خانه و خرید و رسیدگی به بچهها، جلسه میروم و به کارهای شرکت میرسم، تمام روز در حال دویدنم و همیشه عجله دارم. حالا این قرنطینه برایم شبیهِ زدن دکمهی پاز وسط یک آهنگ با ریتم تند است.
قرار است خانه ساکت شود، از کارم مرخصی بگیرم، به خاطر تشعشعات به چیزی توی خانه دست نزنم، بیرون نروم، بچهها هم که میروند پیش مامان. پس من چه کار کنم؟!
توی یادداشت تلفنم یک لیست باز میکنم از کارهایی که مدتهاست نتوانستم انجامشان بدهم؛ مثلا خالی کردن عکسها از روی گوشی و مرتب کردن هارد. آماده کردن یک مجموعه از عکسها برای چاپ، نوشتن روایتهایی که مدتهاست سوژهشان کنج ذهنم خیس میخورند. لیستی از کتابهای نخوانده، بافتن شنلی که کاموایش خیلیوقت است کنج کمد افتاده، خواندن مقالههایی که به امید خواندنشان بوکمارک کردهام و ... .
ولی انجام همهی اینها دل و دماغ میخواهد. بدون بچهها، توی خانهی سوت و کور، با حالِ بیمار، یعنی میتوانم؟!
دوباره اضطراب به جانم چنگ میزند. گوشی را قفل میکنم و میروم سراغ مرتب کردن خانه. مثل همیشه گام اول؛ آشپزخانه!
#ادامه_در_قسمت_پنجم
#ح._م.
در
جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan