بخش دوم؛ دیشب با دوستانمان بیرون رفته بودیم. یک نفر پرسید: «حالا این غزه کجا هست؟» یک‌دفعه قلبم تیر کشید. انگار که کسی دوباره ازم بپرسد: «‌تو ماشین بوده یا بیرون؟» حس کردم من دوباره همان داغدار و صاحب‌عزا هستم که جلوی من پرسیدن از کمّ و کِیف عزایم، قلبم را می‌فشارد. در دلم می‌گفتم یعنی بعد از این همه سال جنایت، تو تا به حال نرفته‌ای حداقل یک جستجوی ساده در اینترنت انجام دهی و نقشه‌ی فلسطین و غزه را ببینی؟! البته او تقصیری نداشت. در جمع دوستانه داشت فقط حرف می‌زد. اما من که با دیدن هر عکس، عکس هر کودک، قلبم ریخته و تیر کشیده، من که چند سالی است مادر شده‌ام، منی که دیدن گریه‌ی هر کودکی، گریه‌ی فرزند خودم را تداعی می‌کند، این روزها عزادار هستم. با دیدن هر کودکی که زخمی است، جسم زخمی فرزندم را می‌بینم. با دیدن سرِ افتاده‌ی هر کودکی در آغوش پدرش یا مادرش، فرزندم را محکم‌تر به آغوشم می‌فشارم، و هر بار یاد غزه به زبانم آیت الکرسی را جاری می‌کند. او حق داشت. او نمی‌دانست من عزادارم. وگرنه حتما می‌فهمید برای عزادار فرقی ندارد کجا؟ مهم آن آخرین لحظه‌ای است که دیگر نیست و هر بار تصورش مغزت را ویران می‌کند. در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane https://ble.ir/janojahan https://rubika.ir/janojahaan