✍ بخش دوم؛
آن شب همهی خانه را رفت و روب کردم. لباسهای قشنگ خودم و محیا را به تنمان کردم، آهنگ یلدای حامد همایون را بلند پخش کردم. برای محیا میخواندم: «آخ! تو شب یلدای منی!»
همسرم که از راه رسید، تمام وجودم ذوق و شادی بود. وقتی گفت شب را نمیماند، چون فشار کار بالاست و باید شب را هم کار کند، تمام ترانهی یلدا توی دهانم ماسید. نمیدانستم این حجم از ناامیدی را در خشم بریزم یا در غم! عوضش با چند آه و غر، در رضایت ریختم و به منزل پدری رفتم.
آن شب، خواهر بزرگم که خودش خانوادهای بزرگ دارد، مادر و پدرم را به منزلش دعوت کرد. من هم که همیشه نخودی همه مجالس بودم با آنها رفتم. تنها شب یلدای زندگی که در یادم ماند، همان شب بود. پسرها و دخترهای خواهرم، به همراه همسرانشان و فرزندانشان همه جمع بودند. من در بین آنها احساس آشنای خوشبختی، در عین غربت داشتم؛ مثل برچسبی که خودش نمیچسبد ولی با چسب نواری خوب میچسبد. تنها کسی که بدون همسرش آنجا بود، من بودم. اما تمام تلاشم را کردم تا خاطرهای شیرین را در ذهنم حک کنم و به کوچکترین تلخی هم اجازه ورود ندهم.
چهرهی کوچک محیا جلوی چشمم است که لبو میخورد و تمام دست کوچولوی تپلیاش صورتی شده بود. انگار یک حجم صورتی خوشرنگ، لب و دست کوچکش را پیوند داده بود.
این روزها ولی خیلی چیزها عوض شده؛ محیای کوچولو هشت سال قد کشیده است، خواهر و برادرش چهار سال قد کشیدهاند. حس میکنم من هم قد کشیدهام، طوری که چنین حسرتهایی خیلی آرام از دلم میریزند. حسرت شاهنامهخوانی، فال حافظ، جمعهای بزرگ و گرم خانوادگی، خریدهای متنوع و پختوپزهای اناری.
شب یلدای امسال نمیخواهم به دنبال حسرتهایم بدوم. انگار من قد کشیدهام، چون روی تپهای از حسرتها ایستادهام.
شاید قصهای از شاهنامه برای بچههایم بخوانم. شاید برایشان فال حافظ بگیرم. شاید قصهی شبی طولانی را بگویم که به خورشید چشم باز کرد و مثل همیشه برایشان از غربت مهدی بگویم که بالاخره چشمش به خورشید ظهور روشن میشود. بعد محیا بگوید: «چرا نمیاد؟ امام مهدی دیگه غریب نیست، ما رو داره.» و من طوری بغض کنم که گلویم درد بگیرد و خوف و رجا ناخودآگاه در کلماتم بریزد. با چشمان پر از اشکم کودکانه به او نگاه کنم و بپرسم: «واقعا؟ یعنی میشه؟!»
#سیده_حورا_صداقت
در
جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن میگوید، از آفاق تا انفس...🌱
http://eitaa.com/janojahanmadarane
https://ble.ir/janojahan
https://rubika.ir/janojahaan