«قدیم‌تر ها من(خانواده) محفلی بودم برای انس و صمیمیت. جایی که خستگی از تن می ربود و آرامش بر تن می نشاند. صبح سحر بوی نان تازه🍞‌ و عطر دلچسب چای صبحانه☕️ در خانه می پیچید و چه صفایی داشت در کنار هم نشستن و لقمه‌ی عشق و دوستی بر دهان گذاشتن. 🌱بعد از آن هر کدام از اعضای من به سراغ مشغولیت هایشان میرفتند و ظهر باز برای رسیدن به قراری به من پناه می آوردند و بعد از دریافت قوّتی و ثباتی دوباره از هم متفرق شده به امید اینکه بعد از صلاةمغرب دوباره به هم بپیوندند. 🌱در آن زمان شاید اعضای من به زبان اعلام نمی کردند چه قدر عاشق همدیگر هستند ولی این عشق و صمیمیت در ذره ذره رفتارشان موج می‌زد و من محلی بودم برای حل دغدغه هایشان. 🌱اما اکنون گاهی.... نه از سفره ی سحرگاهی خبری هست و نه از دور هم جمع شدن ها برای ابراز دوستی مهربانی... منی که قبل ترها محلی بودم برای جمع شدن حالا جایی شدم برای متفرق شدن‌... 🌱اعضای منِ جدید، به محض ورود به خانه، سلامی زورکی داده یا نداده به سمت و سوی خودشان می روند و اگر هم دور هم جمع شوند سرشان داخل قاب های نورانی کوچک و طلسم کننده‌ای است که دنیایی دارد برای خودش و از هر نوعی دنبالش باشند در آن می یابند و با هر چیزی صفا کنند به راحتی بدان دست می یابند اما... دنیایی است به دور از واقعیت و پر و مملو از واقعیت های غیرواقعی!!! 🌱اگر اعضای منِ جدید، با فکر و دید عمیق به اطرافشان می نگریستند پی می بردند هر آنچه امروز از دنیای مجازی نصیبشان می شود پاک تر و صادق ترش در من قدیم پیدا می شد. 🌱پدر و مادر و بزرگان خانواده، همانند گوگلی بودند که وقتی سوالات و نگرانی هایت را در آن ها سرچ می کردی حمایتگرانه، با محبت و عشق پاسخگویت بودند.» ✍ مرضیه پوستچیان @jaryaniha