🌱
#روایت_خادمی
همیشه مثل خربزه کال حرف میزد.
نصفه و نیمه
«میشود بروی حرم»
....
حتی نگفتم هوا انقدر گرم است که چشمهایم تار میبیند
خودم این خادمی را قبول کرده بودم:
«هر کسی کاری دارد بگوید میروم حرم ، زنگ میزنم و خودش با امام رضا صحبت کند»
از آن روز مِهر خادمیام بین خودم و امام رضا بسته شد
......
میرفتم، یک گوشه دنج پیدا میکردم و مینشستم و گوشی را میگذاشتم روی زمین و......
وجدانا حرفهایشان را هم گوش نمیکردم
همین که حالشان خوب میشد بساطم را جمع میکردم و برمیگشتم
حواسم بود به جای خودم حرف نزنم ،این حرم به نیت او بود.
آنقدر روی این نیت حساس میشدم که یکی دو بار نزدیک بود به جایشان عکس یادگاری بگیرم.
من خادم رساندن حرفها بودم و باید امانت داری میکردم.
میدیدم که چگونه حرفها در هوا بال میزند و همانجا میماند تا دل صاحبش خالی شود..
اصلا هر جوری هم که فکر کنی این همه کبوتر در حرم....
حتما خادمهای رساندن حرفها زیاد است🌱
اصلا کاش میشد به تمام مشهدیها لباس خادمی تن کرد
همه به یک نسبت خادمالرضائیم🦋
گاهی خادم حرم ندیدهها.....
#روایت_خادمی
#شهادت_امام_رضا
✍ مخاطب کانال: خانم مریم قاسمی5⃣
🌊 جریان، تربیت نویسنده جریان ساز 🌊
💠
@jaryaniha
🌱 در جریان باشید.