مختصری از زندگینامه شهید مجتبی ماستری فراهانی :مجتبی متولد دوم اردیبهشت 46 در شهرستان تفرش بود ودر واحد اطلاعات وعملیات خدمت میکرد که در عملیات خیبر 62/12/5 در جزیره مجنون بشهادت رسید ,شهید از زبان خواهر و مادر : مجتبی انسانی چند بعدی بود . هم فعالیت ورزشی داشت ، هم در کلاس تفسیر قرآن شرکت می کرد ، هم به آموزشگاه زبان انگلیسی می رفت و هم دانش آموز بسیار درسخوانی بود و حتی در جبهه هم درسش را ادامه داد. در اوقات بیکاری اش هم به پدر و مادر کمک می کرد. او خصوصیات به ظاهر متضاد را با هم داشت . آرام و در عین حال شوخ طبع بود . همچنان که بسیار فعال بود اما هرگز در فکر خودنمایی و ریا نبود . در عین حال که بسیار اهل معاشرت با مردم بود ، از خلوت با خود و خدای خود غافل نمی شد و به سازندگی معنوی خود بسیار اهمیت می داد. او از سن پنج سالگی به تبعیت از اجدادمان ، به پشت بام منزل می رفت و با صدای خوش اذان می گفت . از همان دوران نوجوانی به خواندن نماز شب مداومت داشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد و بسیج فعالیت می کرد تا اینکه جنگ شروع شد . 15 ساله بود که برای جبهه رفتن داوطلب شد . وقتی به خاطر کم سن و سالی او را نپذیرفتند ، شناسنامه اش را دستکاری کرد . وقتی برگه اعزام به جبهه را به خانه آورد ، خانواده را در مقابل عمل انجام شده قرار داد . مادر نیز می گوید : مجتبی می گفت ، من زمان مبارزات انقلاب کوچک بودم ، حالامی خواهم در جنگ و دفاع از کشورم سهمی داشته باشم . درسش را نیمه تمام رها کرد و رفت . اوایل در گروه تخریب فعالیت می کرد و بعدها در اواخر حضورش در جبهه در گروه اطلاعات و عملیات خدمت می کرد و گروه آنها پیش از انجام هر عملیات به شناسایی منطقه عملیاتی می پرداختند . تعریف می کرد یک بار برای شناسایی آنقدر در خاک عراق پیشروی کرده بودند که به آب فرات رسیدند و با آبی که یادآور عطش امام حسین(ع) و یارانش بود وضو گرفتند. آخرین بار که به مرخصی آمد به پدرش گفت : باید خمس مالمان را پرداخت کنیم . پدر گفت : آخر ما که چیزی نداریم ! اما او هرچه داشتیم حتی برنج و قندها را بررسی و خمس آن را حساب کرد و پدرش خمس آنها را پرداخت . دوباره به جبهه برگشت . دو ماه و نیم بیشتر طول نکشید که همان برنج و قندها را که به توصیه او خمسش را پرداخت کرده بودیم ، در مراسم شهادتش مصرف کردیم .