مختصری از زندگینامه شهید مرتضی بدیسار: شهید مرتضی بدیسار در سال 1340 در محله شهرک ولیعصر در جنوب تهران چشم به جهان گشود. او از همان دوران کودکی خلق و خویی نمونه و شایسته داشت. تا دوم راهنمایی تحصیل نمود و بعد از آن مشغول بکار شد. در همان زمان به افراد نیازمند کمک می کرد و به کسی جز خداوند توکل نداشت. در سال 57 همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی با شنیدن سخنان امام خمینی حالش دگرگون شده و فعالیتهای انقلابی خود را آغاز نمود و به مبارزه با عمال رژیم شاه پرداخت. او در پاسخ به مخالفتها با فعالیتهای انقلابی اش می گفت : مگر خون من از دیگران رنگین تر است که آنان بروند و من جا بمانم ! یکی از اعضاء خانواده شهید نقل می کند : در همان اوائل انقلاب که مردم اسلحه به دست گرفته و مشغول مبارزه با رژیم منحط پهلوی بودند یک هفته به خانه نیامد در حالی که پدرش در بیمارستان بستری بود. مادر زمانی که به دنبال او می گشت یکی از دوستانش خبر داد مرتضی را در دانشگاه دیده است. مادر به همراه یکی از همسایگان بلافاصله به سوی دانشگاه تهران رفتند و در آنجا در زیر رگبار گلوله ، صدای الله اکبر جوانان را شنیدند که مرتضی نیز همراه آنان بود. مرتضی در آن فضای متشنج ، نقابی به صورت زده بود و اسلحه ای در دست داشت و نوارهای گلوله را به دور کمر پیچیده بود. زمانی که مادر را دید گفت : مادر ! تو چرا آمدی اینجا ! انیجا جای تو نیست ، برگرد. اینجا برای شما خطرناک است. مادر گفت : آخر یک هفته است که از تو خبر ندارم. پدر تو در بیمارستان مریض است و مدام سراغ تو را می گیرد. مرتضی چون پدر و مادر را بسیار دوست داشت گفت : باشه می آیم. و از آنجا به همراه مادر به خانه بازگشت و به ملاقات پدر رفت . این شهید والامقام در روز 12 بهمن ماه سال 57 با اشتیاق فراوان عکس امام را به دست گرفت و به خیل عظیم استقبال کنندگان از امام شتافت. او در دوران پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی نیز از پای ننشست و بعنوان پاسدار وارد کمیته انقلاب اسلامی شد. با آغاز جنگ تحمیلی شهید بدیسار بعنوان داوطلب به خدمت مقدس سربازی رفت و مدت دو سال و سه ماه در جبهه حضور داشت . در این میان سه بار به شدت مجروح شد اما باز به حضورش در جبهه های نبرد حق علیه باطل ادامه داد. تا اینکه بار دیگر به تهران بازگشت و پس از چند ماه ازدواج نمود. در این میان مادرش بشدت بیمار شد و چون بسیار به مادر علاقه داشت دعا کرد و گفت : خدایا اگر مادرم خوب شد ، سه ماه به جبهه می روم. زمانی که حال مادر بهتر شد و از بیمارستان به خانه بازگشت او برای ادای نذر خود به جبهه رفت. سرانجام پس از کسب رضایت از مادر و همسر به جبهه رفت و در عید نوروز سال نو به خانه بازگشت تا آخرین عید را در کنار خانواده باشد. پنج روز در تهران و در نزد خانواده ماند و پس از آن از همه نزدیکان خداحافظی کرد تا بار دیگر به جبهه بازگردد. او سرانجام در هشتم فروردین ماه سال 63 در نبرد با دشمن متجاوز بعثی به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش پس از انتقال به تهران در 13 فروردین ماه به خاک سپرده شد . @javad20jj کانال شهدای شهرک ولیعصر