🌱 جوانه شو 🌱 شیشه عقب ماشین بخار گرفته بود یک دایره بزرگ کشیدم و بخار های داخل دایره را پاک کردم روبرویم دیوار آجری بود دست ها را دو طرف صورتم گرفتم و چشم ها را چسباندم سعی کردم جمله روی دیوار را بخوانم صدایم را رها کردم تا مامان وبابا ذوق کنند که خواندن را بلدم _فِر...فَر...فرزُ... بابا گفت: _فرزند ابروهایم را به هم نزدیک و چشم ها را ریز کردم نباید غلط می خواندم ادامه دادم: _فرزند کِ...کَم...کمتر زندگیِ به...تر صورتم یخ زده بود،دلم هم... تازه فهمیده بودم چرا نه خواهر دارم و نه برادر @javanesho_ir