.
رفیق من
پیش از آنکه پرکشد
خبرنگار بود
خبر چو طفل بود و او چو دایهاش
خبر چو صید و او
صبح و شب پیِ شکار بود
نه یک خبرنگار دست چندم و
نه یک رفیقِ نیمه راه
برای من برادری قدیمی و
رفیق روزگار بود
رفیق بیستسالهام خبرنگار بود
سکوت تا که سایهوار میدوید
میان کوچهها
درون خانهها
زبان که میگرفت بین ترسها
فلاش دوربین او
چو مهشکن
چراغِ شامِ تار بود
الغرض
خبرنگار بود و صید او خبر
پرندهی خیال و فکر او
نداشت لانهای مگر
میانِ حادثه، خبر
ذکر او
خانوادهاش گفتهاند پیش از این
صبح و شام
وقت شام، درون رختخواب
بین خواب
الهی الوطن و یا که
یا وطن و یا وطن
بگذرم
حکایتی است اینکه عاقبت
هرکسی به هر چه زل زده است
شبیه و مثل آن، بلکه مثل سایهاش شده است
حکایتی است گفتهاند:
دوست مثل یار میشود
تکیهی کلام و لحن او
تکان دستها و دستخط او
مذاق او مزاج و حمل بر مبالغه اگر نمیشود
چهرهاش، راه رفتنش، سلیقهاش
آه آدمی
عجیب آفریدهای است!
نقشها پیش پای او و او خوب
اهل بازی است
آب بیند او اگر عجب شناوری است
شبیه هر کسی است جز خودش
شبیهِ نقشهاست !
پشت هم راه میرود
با خودش حرف میزند
دائما نقشه میکشد
نقشههای گونهگون و رنگرنگ
گاه شاعری است
گاه شاهدی است
بگذریم ...
رفیق من
عکس میگرفت
متن مینوشت
بین کار
ناگهان گریهاش گرفت
گفتمش که چیست ماجرا ؟
هیچ جز سکوت
خیره مانده بود روی یک خبر
خبر: باز هم شهید
چشمهای خیس اشک او پر از سوال
خبر شهادتِ شهید و او خبرنگار
داد زد: خبر!
یا که نه
گر چه او داد زد خبر
ولی مراد او همان ای وطن
خوب میشناسمش
ای وطن !
چرا ؟ چقدر فاصله است بین ما؟
چرا مرا نمیبرند مثل تو بروی دستها؟
تن تو زخمی و هنوز سالمم
وطن اگر که میروی ...
درنگ کرد
و باز گریه کرد
گلوله میخوری و من ...
لباس از تنش برون فکند و زد کلاه بر زمین و رفت و آخرش ...
رفیق من شهید گشت و من خبرنگار ...
خبر شهادت رفیق من
درون خانهاش و یا همان وطن