﷽
#سه_دقیقه_درقیامت
(قسمت پنجاه_مدافع حرم)
دیـگر یـقین داشـتم که ماجرای شهادت همکاران من واقعی
اسـت. در روزگـاری که خبری از شهادت نبود، چطور باید این
حـرف را ثابت میکردم؟ برای همین چیزی نگفتم. اما هر روز
کـه بـرخی هـمکارانم را در اداره مـیدیدم، یقین داشتمیک
شـهید را کـه تـا مـدتی بـعد، بـه محبوب خود خواهد رسید
مـلاقات مـیکنم. هـیجان عجیبی در ملاقات با این دوستان
داشـتم. مـیخواستم بـیشتر از قـبل با آنها حرف بزنم و ...
مـن یـک شـهید را کـه بـه زودی بـه مـلاقات الهی میرفت
میدیدم.
امـا چـطور این اتفاق میافتد؟ آیا جنگی در راه است!؟ چهار
مـاه بعد از عمل جراحی و اوایل مهرماه ۱۳۹۴ بود که در اداره
اعلام شد: کسانی که علاقمند به حضور در صف مدافعان حرم
هــــــستند، مـــــیتوانند ثـــــبت نـــــام کـــــنند.
جـنب و جـوشی در مـیان همکاران افتاد. آنها که فکرش را
مـیکردم، هـمگی ثـبت نام کردند. من هم با پیگیری بسیار
تـوفیق یـافتم تـا همراه آنها، پس از دوره آموزش تکمیلی،
راهی سوریه شوم.
آخـرین شـهر مهم در شمال سوریه، یعنی شهر حلب و مناطق
مـهم اطـراف آن بـاید آزاد مـیشد، نـیروهای مـا در منطقه
مـستقر شـدند و کـار آغاز شد. چند مرحله عملیات انجام شد
و ارتـباط تـروریستها با ترکیه قطع شد. محاصره شهر حلب
کامل شد.
مـرتب از خـدا مـیخواستم کـه هـمراه بـا مـدافعان حرم به
کـاروان شـهدا مـلحق شوم. دیگر هیچ علاقهای به حضور در
دنیا نداشتم.
مـگر ایـنکه بـخواهم بـرای رضای خدا کاری انجام دهم. من
دیـده بودم که شهدا در آن سوی هستی چه جایگاهی دارند.
لــــذا آرزو داشــــتم هــــمراه بــــا آنهــــا بــــاشم.
کــارهایم را انــجام دادم. وصـیتنامه و مـسائلی کـه فـکر
مـیکردم بـاید جـبران کـنم انـجام شـد. آمـاده رفتن شدم.
بـه یـاد دارم کـه قـبل از اعزام، خیلی مشکل داشتم. با رفتن
مـن مـوافقت نـمیشد و... امـا با یاری خدا تمام کارها حل
شد.
نـاگفته نـماند کـه بـعد از مـاجراهایی که در اتاق عمل برای
مـن پیش آمد، کل رفتار و اخلاق من تغییر کرد. یعنی خیلی
مـراقبت از اعمالم انجام میدادم، تا خدای نکرده دل کسی را
نـرنجانم، حـق الناس بر گردنم نماند. دیگر از آن شوخیها و
ســـــر کـــــار گـــــذاشتنها و... خـــــبری نـــــبود.
التماس دعای فرج 🌹🍃
👈
#ادامه_دارد....
🍃🍃🍃
@kafoshohada