۹۲ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش دوم محبت شهید به برادران   ... عبارتی در ذهنم ماند که سردار اباذری در وصف عباس آیۀ ((مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا)) را خواند. اهمیت ندادم و در ذهن خودم بزرگنمایی پنداشتم. هرچه کردم خوابم نیامد. معمولاً در چنین مواقعی قرآن را می‌آوردم و چند خطی می‌خواندم و سپس بالای سرم می‌گذاشتم و راحت خوابم می‌برد. همچنان که مطالب ذکرشده در مستند در ذهنم مرور می‌شد، ازجمله آیۀ خوانده‌شده توسط سردار که من آن را جدی نگرفته بودم و فکر می‌کردم که ایشان از سر احساس خود و اندوهش این آیه را خوانده است، وضو گرفتم و قرآن را آوردم. نشستم. سپس قرآن را آرام باز کردم: برق ازچشمانم پرید و خواب از سرم رفت. ابتدای صفحه آمده بود: ((مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا)) (احزاب، 23) دیگر نمی‌دانم آن شب چه شد و چگونه سپری شد. از صبح فردای آن روز، احساس می‌کردم که کسی را پیدا کرده‌ام که سال‌ها او را می‌شناخته‌ام و از او دور بودم و اکنون هنگام وصال فرارسیده است. مشکلات یکی‌‌یکی آن گونه که فکرش را هم نمی‌کردم، حل شدند و در کمال ناباوری خیلی زود موفقیت و شادکامی برایم حاصل شد. از آن روز تاکنون نیز ماه شب چهارده شده چهرۀ زمینی عباس من. همچنان به او که می‌دانم هست و خواهد بود می‌گویم: شاه‌نشین چشم من تکیه‌گه خیال توست جای دعاست شاه من بی‌تو مباد جای تو. ...