🥀🍂 🍂 ❇️ ﷽❇️
🍂
🌹بسم ربِّ الشهدا🌹
#کاش_برگردی😢
#فصل_اول
❇️ به روایت مادر شهید ❇️
🔹 روستایی بزرگ تر از روستای ما که معمولا هر چند ساعت یک ماشین گذری برای رفتن به شهر در آن پیدا می شد. ایستادن پای جاده در آن سوز سرما در حالی که بارش برف دوباره شروع شده بود، لحظه به لحظه مرا بی حال تر می کرد.
🔸 بعد از ساعت ها انتظار با آمدن یک وانت برق امید در چشم های ما روشن شد. بلافاصله پشت آن سوار شدیم و راه افتادیم. نزدیک ترین شهر به ما (( قیدار)) بود که فقط یک مطب دکتر داشت. بعد از کلی پرس و جو، درست وقتی به مطب دکتر(( غیب الله)) رسیدیم که خورشید بی جان زمستان غروب کرده بود و دکتر داشت مطب را تعطیل می کرد.
🔹 پدرم با خواهش و تمنا توضیح داد که با چه بدبختی ای از راه دور آمده ایم و در این شهر غریب هم جایی را نداریم که بخواهیم در آنجا شب را به صبح برسانیم. دکتر با دیدن حال نزار من و شنیدن حرف های پدرم ما را به خانه ی خودش برد. گرمای دلپذیر شومینه و گل های آویز لب پنجره ی خانه ی دکتر غیب الله چنان دلبری می کرد که انگار سال هاست زمستان به این خانه سر نزده و همه چیز بوی بهار می دهد.
🔸 دکتر بعد از معاینه و گرفتن نبض و فشارم گفت:(( اول از همه باید یه آمپول بزنیم. یه نسخه هم می نویسم که فردا موقع رفتن داروهاشو از داروخانه می گیرید.))
🔹 با دیدن دکتر غیب الله که در حال آماده کردن سرنگ بود،
⏪
#ادامه_دارد ....
_🍃🌷🍃_____🍃🌷🍃____
🆔
http://eitaa.com/kanoonquranshahedjangravi
_🍃🌷🍃_______🍃🌷🍃___