🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ لباسی که مامان و سمیه برام آماده کرده بودن رو با اعصبانیت از روی تخت برداشتم داخل کمد آویزونش کردم تونیک گلبهی رنگم رو از روی رگال برداشتم سمت آینه چرخیدم همین رو میپوشم حالا که اینا دارن بامن لج میکنن بجای من تصمیم میگیرن من هم بلدم چکار کنم یه کاری کنم پسره دمش رو بزاره روی کوله ش بره دیگه این طرف ها آفتابی نشه تونیک وجوراب شلواریم روپوشیدم مشغول آرایش کردن شدنم توجه ای به باز شدن در اتاق نکردم زیرچشمی ازداخل آینه نگاهی به مامان که با اخم نگاهم میکرد انداختم _پریا مگه من نگفتم بهت لباسی که روی تختت گذاشتم بپوش چرا این تونیک روپوشیدی میخوای آبرومون روببری پیام هم باشنیدن صدای مامان به اتاقم اومد ابروهاش توی هم رفت طلبکار سمتشون چرخیدم _چکار کردم که باعث رفتن آبرومیشه؟این خانواده باید خود واقعی من روببینن نه اون پریای که باب میل شماست _یه بار دیگه با صدای بلند بامامان حرف بزنی یه طوری میزنم تودهنت تاچند ماه حسرت حرف زدن برات آرزو بشه _مادر ولش کن درست میگه این خانواده باید پریا واقعی ببینن که باچشم باز انتخاب کنن بعدأ نگن اون دختری که مادیدیم وانتخاب کردم باالان زمین تاآسمون فرق داره واختلاف بشه بینشون یه کاری کنم از اومدنشون پشیمان بشن تا بفهمید وقتی من نمیخوام بگید نیان بخاطر اینکه حرص پیام رودربیارم باخونسردی کامل شامم روخوردم بشقابم بر نداشتم صندلی روعقب دادم از روش بلند شدم به اتاقم رفتم باصدای زنگ آیفون ازپنجره نگاهی به داخل کوچه انداختم گل وشیرینی دستت گرفتی اومدی خواستگاری فکر کردی با جواب مثبت برمیگردی خونه آخی نمیدونه قرار چی پیش بیاد براش 🍁🍃 🍁🍃        "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ⚡️براساس واقعیت⚡️ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂