✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت116
گذر از طوفان✨
خانم خادمی نگاهش رو ازم برداشت روبه طیب گفت
_ترانه خانم رفته بالای کمد پرونده ها رو بیاره پایین افتاده
طیب چشم هاش گرد شد با نگرانی که توی چهره ش نشست نگاهی به کمد انداخت چند قدم جلوتر اومد
_ دست و پاش سالمه؟جایش آسیب ندیده؟
خانم خادمی همون طور که دستم رو ماساژ میداد گفت
_خدارو شکر جایش نشکسته فقط کوفته شده وترسیده
طیب نفس کلافه ای کشید و با ناراحتی گفت
_بدون چهار پایه چطوری رفتی بالای کمد؟
سرم رو پایین انداختم با صدای آرومی گفتم
_از پنجره بالا رفتم
با صدای که توش نگرانی وتعجب موج میزد گفت
_چکار کردید؟
_نمیدونستم می افتم
شاکی روبه شفقت گفت
_شما با چه عقلی اجازه دادید از پنجره وکمد بالا بره
شفقت هول شد با استرس گفت
_آقا من خبر نداشتم باصدای جیغش ترسیدم با عجله اومدیم دیدم پرت شده وسط اتاق اصلا نگفت میخواد چکارکنه
زیر چشمی نگاهی به شفقت وفروغی انداختم
جواب شفقت باعث شد ابروهای فروغی توی هم گره بخور با همون صدای ناراحت و این دفعه طلبکار گفت
_خانم نیکجو بنظر شما چرا وسیله ای به اسم چهار پایه ساخته شده ؟
سکوت کردم و به دکمه های مانتوم خیره شدم که دوباره ادامه داد
_وضعیت شرکت به حد کافی متشنج شده چرا خود سرانه دست به هرکاری میزنید تو ای اوضاع و اعصاب خردی ها اگر اتفاقی برای شما می افتاد باید چکار میکردیم چه جوابی به خانواده تون میدادیم
شفقت وسط حرف زدنش گفت
_چند روزه دارم بهت میگم از داخل این پرونده ها هیچ چیزی پیدا نمیشه گوش ندادی گفتی باید مرتب بشن گفتم صبرکن عمو کریم چهار پایه رو بیاره خودم کمک میکنم درستشون میکنیم
با این بی احتیاطی کردنت نزدیک بود همه رو توی دردسر بندازی
از حرف های شفقت دلخور شدم سرم رو بالا گرفتم
_سه روزه میگید صبر کن عمو کریم بیاد چند بار اومده و رفته میگید کار پیش اومده صبرکن
میگم زنگ بزنید میگید عجله میکنی
"
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫