شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت140 گذر از طوفان✨ در اتاق رو باز کردم ناز بانو رو صدا زدم بعد
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ کیفم رو برداشتم روبروی آینه وایسادم شالم رو مرتب کردم با صدای زنگ آیفون از اتاق بیرون رفتم سمت مبل های گوشه هال چرخیدم بابا رو صدا زدم _جانم عزیزم؟ _میخوام برم لباس های فرم مدرسه رو تحویل بگیرم چیزی از بیرون نمیخواید بخرم؟ _نه دخترم چرا نگفتی زنگ بزنم سلمان بیاد تنها نری _تنها نیستم با پریسا وخواهرش میریم _باشه بابان جان برو مواظب خودت باش _چشم سمت در راهرو رفتم گوشی آیفون رو برداشتم _پریسا ؟ _کجایی بیا دیگه _ببخشید اومدم گوشی آیفون رو سر جاش گذاشتم در راهرو رو باز کردم کفش هام رو پوشیدم و بیرون رفتم به محض باز کردن در حیاط پریسا گفت _چه عجب خانم زیر پام علف سبز شد دستم رو سمت پونه دراز کردم لبخند زد دستم رو گرفت سلام کردم وجواب گرفتم _امروز چته سرت به کجا خورده فکر کردم غرهات پشت تلفن تموم شده _آخرین روز تعطیلات تابستونی باید غر بزنم از فردا ماه درس ومشق شروع میشه پونه خنده ش گرفت _بجای نمک ریختن راه بی افتید بریم قبل از تاریک شدن هوا برگردیم پریسا چشم کشیده ای گفت پشت سر پونه حرکت کردیم سمت خیابون رفتیم آروم طوری که خواهرش نشنوه کنار گوشم گفت _برای بدهی قصابی ومیوه فروشی چکار کردی؟ _راضی شدن با چهار قسط تسویه کنم _خوبه پس منم کمکت میکنم نگران نباش _دستت درد نکنه همیشه به من لطف داشتی و داری چند لحظه ای سکوت کردیم آروم اسمش رو صدا زدم _جانم _بنظرت صارمی قبول میکنه روزای که کارشون زیاده بریم آشپزخونه روزانه حساب کنه؟ _خانمش که گفت راضیش میکنه _خداکنه راضی بشه وگرنه برای قسط هاو خرج خونه کم میارم _قبول کرد دستشون درد نکنه اگرم گفتن نه دنبال یه کار دیگه میگردیم فعلا که شرکت رو داریم نگران نباش "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫