همرزمش میگفت ؛ شب از خستگی حال نداشتیم ، اما یوسف هرشب داشت قرآن میخونید و بچه ها به احترامش برق رو خاموش نمیکردن یک شب اعتراض کردم که بابا خسته ایم.. یوسف با شرمندگی تمام ، برقارو خاموش کرد پتو رو انداخت رو سرش چراغ گوشی رو زیر پتو روشن کرد و قرآنش رو به رسم هرشب ادامه داد...😔 اگه من جاموندم و یوسف شهید شد ، چون سیم ما اتصالی داشت و یوسف سیمش وصل بود😭 هدیه به