✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت178
گذر ازطوفان✨
پرونده های که شفقت آورده بود رو روی میز
گذاشتم مشغول چک و بررسی رسید و برگه ها شدم با صدای زنگ تلفن پرونده رو بستم نگاهی به شماره ای که روی صفحه تلفن افتاده بود انداختم
خدا بخیر کنه کاش فروغی کاری نداشته باشه
تلفن رو برداشتم وکنار گوشم گذاشتم الوی گفتم
_سلام خسته نباشید
_سلام ممنون
_فایل پرونده های این ماه آماده شده
_آره فرستادم روی سیستم براتون مگه نرسیده؟
_دوتا از فایل ها باز نمیشن چند دقیقه دیگه میام اتاق بایگانی همون جا درستش میکنم
ای خدا اتاق بهم ریخته الان میاد گیرمیده این چه وضعیه درست کردید
_چی رو باید درست کنید ؟من نمیتونم انجامش بدم؟
_نه چند تا از اعداد وشماره ها باید تغییر بدم دوباره پرینت بگیرید سیستم روشن کنید چند دقیقه دیگه میام
_باشه بفرمایید
تلفن رو سرجاش گذاشتم باکف دستم ضربه آرومی روی میز زدم
اح حالا نمیشد امروز فایل رو لازم نداشته باشه
از روی صندلی بلند شدم پرونده های روی پتو رو مرتب کردم
چند پرونده روی میز رو یه گوشه گذاشتم سمت در اتاق رفتم کلید رو توی قفل چرخوندم در رو باز کردم
برگشتم پشت میز سیستم رو روشن کردم پوشه فایل های ارسالی رو باز کردم صدای ضربه زدن به در اتاق بلند شد نفس عمیقی کشیدم
_بفرمایید
فروغی با فنجونی که دستش بود داخل اومد از پشت میز کنار رفتم
نگاهی به پرونده های روی پتو انداخت
_این پرونده ها چیه؟
آب دهنم رو قورت دادم
_خانم شفقت آوردن گفتن باید چک بشن و پانچ ومرتب بشن بعدش بایگانی بشن
نگاه کوتاهی به صورتم انداخت دوباره به پرونده ها خیره شد
_این کار وظیفه خود خانم شفقت چرا سپرده به شما انجام بدید؟
_نمیدونم
_سیستم روشن؟
_بله
سمت میز اومد روی صندلی نشست دستش رو روی موس گذاشت به صفحه مانیتور خیره شد
_خانم نیکجو یه کاغذ وخودکار بیارید این توضیحاتی که میگم رو یاد داشت کنید
_باشه
کاری که گفت رو انجام دادم به صندلی گوشه اتاق اشاره کرد
_صندلی رو بیارید بشیند
_ممنون سر پا راحت هستم
نگاه زیر چشمی بهم انداخت شروع به توضیح دادن کرد همه نکته وتوضیحاتش رو نوشتم بعد از تموم شدن کارش صندلی روعقب کشید وبلند شد
برگه های چاپ شده رو برداشت
الان برای هفته بعد بهش بگم که دیگه لازم نباشه به اتاق مدیریت برم
چند قدم مونده به در اتاق برسه باصدای آرومی گفتم
_آقای فروغی
روی پاشنه پا چرخید
_بله؟
_میشه هفته آینده دیرتر سرکار بیام؟
گلوش روصاف کرد
_چرا؟
_دو روز نمیتونم سر ساعت برسم
_اینطوری که نمیشه سرکار اومد
_حق باشماست ولی سعی میکنم دیگه بار آخر باشه یا دنبال یه کار دیگه برگردم
ابرو هاش روبالا انداخت
_چرا یه کار دیگه؟مگه حقوقتون کمه؟
_نه ولی برای شرایط من زیاد نیست
سرش رو تکون داد
_متوجه منظورتون نمیشم
_بخاطر قسط و مخارج زندگی باید بجز اینجا یه جای دیگه م کار کنم
نگاهش رنگ تعجب گرفت
_مگر پدرتون درقید حیات نیستن؟
_چرا هستن
_پس چرا شما باید خرج زندگی رو بدید؟
"
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫