سال ۷۳ تو خانواده ی پولدار و سرشناسی به دنیا اومدم از همون دوران نوجوانی بخاطر چهره ی زیبا و خانواده ی پولدارم همیشه مورد توجه دخترها بودم تا اینکه شب جشن فارغ التحصیلیم عاشق نرگس دختر همکارِ پدرم شدم و با هم نامزد شدیم...
چند ماه بعد تو سفری که به خارج از کشور داشتم تصادف کردم و دچار سانحه شدم، چند روز بعد دکتر منو کشید کنار و گفت تواناییِ پدر شدن رو از دست دادم باورش برام خیلی سخت بود به دکترهای زیادی مراجعه کردم اما نظر همه این بود که من هرگز نمیتونم پدر بشم...
به قدری عاشق نامزدم بودم که از ترس از دست دادنش جریان عقیم شدنم رو ازش پنهان کردم و چند ماه بعد با هم ازدواج کردیم...
زندگی خوبی داشتیم و در کنار هم احساس خوشبختی میکردیم تا اینکه یه روز همسرم با خوشحالی بغلم کرد و گفت مشتلق بده عشقم بابا شدی، شوکه شدم اما به سختی خودمو کنترل کردم . بهش شککردم. توی خونه دوربین گذاشتم و ماموریت رو بهانه کردم....
https://eitaa.com/joinchat/1909326006C2fcb3adffd