✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ _خودم میتونم ثبت کنم بعد نهار برو کارها رو ازش بگیر بیا _فعلا امیری هستش تا میره شاید ثبتی ها تموم بشه بعدشم میخوای فروغی بیاد به من گیر بده،بگه مگه نگفتم فعلا خانم نیکجو کاری انجام ندن بی صدا خندیدم _نمیگی شاید از در بیاد تو بعد چی میخوای جوابش رو بدی _میگم مگه دروغ گفتم در جعبه پیتزا رو باز کرد یکی از سس هارو برداشت _ترانه دارو هاتو آوردی بخوری ؟ _نه میرم پیش خانم خادمی کمی بارهنگ درست میکنم بعدش میخوریم ان شاءالله که اذیت نمیشم _از دست تو سر خودم رو بکوبم توی کدوم دیوار چند باره دارم میگم قرص هاتو بزار توی کیفت چرا حرف گوش نمیدی _یادم میره بعدشم نمیخوام بهشون وابسته بشم _چه حرفهای میزنی وابسته شدن چیه باید دوره داروهات تموم بشه که معده دردت خوب بشه _باشه خانم دکتر آینده من برم چند تا پیتزا به خانم خادمی بدم _برو زود برگرد از اتاق بیرون رفتم نزدیک های اتاق مدیریت صدای خانمی که پشت سرهم اسم آقای فروغی رو میاورد و قسمش میاد کنجکاوم کرد قدم هام رو بلند تر برداشتم به جلوی در اتاق رسیدم با خانم خادمی که کمی از اتاق فاصله داشت رو برو شدم و سمتش رفتم _سلام چی شده؟ _سلام دخترم یه خانمه اومده خواهش و التماس آقای فروغی به بچه ش رضایت بده از حرفش تعجب کردم _مگه بچه ش چکار کرده؟ازش شکایت کردن؟ _نمیدونم مادر ولی آقا طاها و طیب اصلا خانواده اینا اهل کسی رو الکی توی دردسر انداختن نیستن خیلی دل رحم هستن حتی اگر کسی اشتباهی کنه زود میبخشنش ولی این پسره نمیدونم چکار کرده که کوتاه نمیان نگاهم سمت در رفت بنده خدا مادرش چقد نگران بچه ش شده "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫