شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت553 گذر از طوفان✨ برادر فروغی با کمک آدرس گفتن فروغی سر کوچه مو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ از؛شدت گرسنگی بیدار شدم چشم هام رو باز کردم نگاهی به دور ورم انداختم توی تاریکی دستم به مهر روی سجاده برخورد وای چرا کنار سجاده خواب رفتم گوشیم رو از روی زمین برداشتم صفحه ش رو باز کرد ساعت سه نصف شبه برای همین گرسنه م شده انگشتم رو روی تماس های بی پاسخ گذاشتم با چهل تماس که از طرف فروغی و پریسا بود روبرو شدم پریسا رو نگران کردم کاش زنگ زده باشه خونه بهش گفته باشن خوابم صفحه پیام ها رو باز کردم روی شماره فروغی زدم چه خبرشه این همه پیام فرستاده اصلا پیش خودش فکر نمیکنه شاید کسی گوشیم رو ببینه دردسر بشه پیام ها رو رد کردم به پیام آخرش رسیدم _نورا هر وقت بیدارشدی پیام بده هر ساعتی بود مهم نیست نوچی کردم بازم اسمم رو نوشته ،از کجا فهمیده خواب بودم نکنه به بابا زنگ زده ازش بعید نیست خوبه ده روز دیگه محرمیت تموم میشه دیگه مثل قبل باید حرف بزنه برم داخل آشپزخونه ببینم چی داخل یخچال هست یه چیزی بخورم صبح جواب پیامش رو میدم چراغ قوه گوشی رو روشن کردم سمت در رفتم آروم دستگیره در رو پایین کشیدم و بیرون رفتم وارد آشپزخونه شدم یخچال رو باز کردم همیشه یه قابلمه غذا اضافه داشتیم الان چرا هیچی نیست شام هم کباب داشتیم امکان نداره همه غذا تموم شده باشه حتما باز ناز بانو بسته بندیشون کرده داده ببرن میوه بخورم بیشتر ضعف میکنم نان و پنیر یا کره و عسل باید بخورم جلوی ضعف رو بگیرم تا بعد نماز صبح بتونم چیزی درست کنم بخورم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫